👈پس از آن که اسرای حنین به قبیله شان ملحق شدند، رسول خدا (ص) حرکت کرد، اما مردم مکرر از او خواستند تا آنچه شتر و گوسفند🐑 مانده میان آنان تقسیم کند. ✨حضرت ایستاد و فرمود: او مالک چیزی جز خمس نیست و هر کسی چیزی برداشته، هر چند کوچک، آن را سر جایش بگذارد. آن حضرت اموال را میان مردم تقسیم کرد🛍 و برای کسانی از مشرکان و نو مسلمانانی که درونشان شرک حکومت می کرد، سهمی خاص قرار داد. اینان به عنوان "مولفه قلوبهم" شناخته می شدند. 👈مشکل دیگر انصار بودند. آنان احساس کردند که پس از ده سال نبرد، اکنون رسول خدا (ص) به قریش اعتنای بیشتری دارد و آنان را رها کرده است. کار تا به آنجا بالا گرفت که سعد بن عباده از طرف انصار نزد رسول خدا (ص)✨ آمد و این اعتراض را بازگو کرده و افزود که خود او نیز یکی از قومش می باشد. 🔷حضرت دستور داد تا انصار فراهم آیند آنگاه فرمود: ای گروه انصار! این چه سخنی است که از شما می شنوم، آیا شما گمراه نبودید و خداوند هدایتتان کرد، آیا فقیر نبودید و خداوند بی نیازتان کرد،...⁉️ ای گروه انصار! آیا چشم دلتان را به دنیا دوخته اید که من آن را وسیله اسلام آوردن اینان کردم، و شما را به اسلامتان واگذاشتم❓آیا خشنود نیستید که مردم با شتر و گوسفند بروند و شما با رسول خدا؟ سوگند به کسی که جان محمد✨ در اختیار اوست، اگر هجرت نبود من مردی از انصار بودم... 👌خدایا انصار و فرزندان انصار را رحمت کن. در آن حال انصار گریستند و خشنودی خود را از رسول خدا (ص) ابراز کردند. این سخنان انصار را سخت تحت تاثیر قرار داد و آرامشان کرد. پس از آن رسول خدا (ص) برای انجام عمره راهی مکه شد و آنگاه به مدینه بازگشت. 🔹ادامه دارد ... ✍بـرگرفته از کتاب: "تـاریخ سیاسی اسلام، ج1، ص 640-645"، رسول جعفریان. ۵۸ @marefatemahdavi