🔆 توانگری نه به مال است پیش اهل کمال که مال تا لب گور است و بعد از آن اعمال ✍ پیر‌ دانایی مجرد به گوشه‌ای نشسته بود. پادشاهی بر او بگذشت. مرد از آنجا که فراغ ملک قناعت است، سر بر نیاورد و التفات نکرد. 🔹سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است، برنجید و گفت: این طایفه، امثال حیوانند، آدمیت و اهلیت ندارند. 🔸وزیر نزدیکش آمد و گفت: ای مرد، سلطانِ روی زمین بر تو گذر کرد، چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ 🔹پیر گفت: سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتند، نه رعیت از بهر طاعت ملوک. گرچه رامش به فرّ دولت اوست. یکی امروز کامران بینی دیگری را دل از مجاهده ریش فرق شاهی و بندگی برخاست چون قضای نبشته آمد پیش 🔸ملک را گفتار پیرمرد استوار آمد‌ و گفت: از من تمنا بکن. 🔹پیرمرد دانا گفت: آن همی خواهم که دگر باره زحمت من ندهی. شاه گفت: مرا پندی بده. 🔸پیردانا گفت: دریاب کنون که نعمتت هست به دست کین دولت و ملک می‌رود دست به دست 🆔 @Masaf