🔅 ✍️ گمان نیکوی مردم را به‌راستی تحقق کنیم تا خداى تعالى گمان ما را به‌راستى تحقق دهد 🔹روزى کاروانى بزرگ در بیابان مورد حمله راهزنان قرار گرفت. خواجه‌ای ثروتمند هم، همراه کاروان بود و زر زیادی با خود داشت. 🔸خواجه از ترس ازدست‌دادن مالش، آن را برگرفت و از کاروان جدا شد و با خود گفت: در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند، این پول برایم بماند. 🔹به بیابان رفت. خیمه‌اى دید که در آن پلاس‌پوشى نشسته، کلاهی پشمین بر سر نهاده و تسبیحی بر گردن داشت. پس به او اعتماد کرد و زر خویش به امانت به او سپرد. 🔸پلاس‌پوش گفت: در خیمه رو و در گوشه‌اى بگذار. 🔹خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت. 🔸چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همه اموال کاروانیان را به دزدى تصرف کرده بودند. پس مرد شکر خدا کرد که پول را به شخصی مطمئن سپرده است. 🔹پس از گذشت ساعتی خواجه قصد خیمه پلاس‌پوش کرد. چون به آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مى‌کردند و پلاس‌پوش هم در میان آنان نشسته و به نظر می‌آمد که رئیس آنان باشد. 🔸خواجه گفت: آه، من مال خود را به دزدان سپرده بودم! 🔹پس خواست بازگردد، اما راهزن (پلاس‌پوش) او را بدید و آواز داد که بیا. 🔸خواجه از ترس جانش به نزد پلاس‌پوش آمد. 🔹راهزن گفت: چه کار دارى؟ 🔸گفت: جهت امانت آمده‌ام. 🔹گفت: همان‌جاست که نهاده‌اى. بردار. 🔸خواجه برفت و برداشت. 🔹یاران گفتند: ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مى‌دهى. 🔸پلاس‌پوش گفت: او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مى‌برم. من گمان او را به‌راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به‌راستى تحقق دهد. 🆔 @Masaf