✍️کلُنا عباسُکَ یا زینب ▪️داخل سلول تنگ، تاریک و نمور او را قرار داده بودند. بازشدن در سلول همانا و بسته شدن چشم او ناخودآگاه همان. ناله استخوان‌هایش آهنگی دلخراش برای گوشش شده بود. کف پا و دستانش گزگز می‌کرد و همچون صدای وزوز زنبور امانش را بریده بود. تمام تنش همانند گوشت کوبیده شده و له شده بود و بیقراری می کرد. صداهای درون سرش مثل جیرجیرک شب‌های خانه روستایی‌شان روی اعصابش بود. احساس می‌کرد با گوشت کوب به سرش پُتکی زده باشند. همه این‌ها در اثر شکنجه‌های این روزهای داعش بود. ▪️شدیدترین شکنجه‌ها را بر علیه او به کار گرفته بودند، تا هدایت هواپیمایی را برعهده بگیرد با مقصدی نامعلوم. چندین بار او را تهدید به سربریدن کرده بودند؛ ولی او اهل کوتاه آمدن نبود. زرنگی کرده بود و آزادی تمام سرنشینان سوری که با او بودند را پیش شرط قبول هدایت هواپیما قرار داده بود. بالاخره سرسختی او آن‌ها را مجبور به قبول پیش شرط او کرد. همه سرنشینان سوری به جز ده تن از مبارزان سوری و پدرش، را آزاد کردند. هدایت هواپیما را تحت شدیدترین مراقبت‌ها برعهده داشت، از سویی کمربند انفجاری به او وصل کرده بودند با کوچکترین اشتباه دکمه انفجاری را می‌زدند، از سوی دیگر فیلم زنده او در شبکه های سراسر جهان در حال پخش شدن بود. ▪️خودش و همراهانش که در قفس زندانی کرده بودند را به بانوی دمشق زینب کبری(سلام الله علیها) سپرد. همان ابتدای ورود به هواپیما زیر لب (کُلُنا عباسُکَ یا زینب ) را زمزمه ‌کرد. با بلند شدن هواپیما با دیدن اختلالات راداری متعجب شد، امّا طولی نکشید پیامی از سوی فرمانده مدافعین حرم در سوریه دریافت کرد که نگران نباش راهت را به سوی مقر ما در سوریه تغییر جهت بده ما سیگنال اشتباه برای داعش می‌فرستیم. زیر لب الحمدلله گفت و در دل از حضرت زینب(علیهاالسلام) تشکر کرد. ساعتی نگذشت که از دسترس داعش خارج شده بود و به مقر مدافعین حرم رسید. چند نفر از مدافعین به سراغش آمده و شروع به خنثی کردن بمب کمربند انفجاری او کردن. طولی نکشید رایحه عطرآگین صلوات در فضا پیچید. 🆔 @tanha_rahe_narafte