✍گلدان
🍃پنجرهی اتاق را باز کرد. نگاهی به آسمان انداخت. تابش نور آفتاب روی گلدانهای سرسبز توجهش را جلب کرد با آبپاش به آنها آب داد و از دیدن گلها لذت برد.
☘به سمت کتابخانه رفت و با دستمال طبقات آن را پاک کرد که صدای شکسته شدن چیزی به گوشش رسید: «چی بود؟»
🎋علی با انگشتان دستش بازی میکرد:«مامان! اگه راستشو بگم قول میدی، دعوام نکنی؟»
⚡️_اگه راستشو بگی و قول بدی، دیگه تکرار نشه کاریت ندارم.
🌸_همون گلدونه بود که مادرجون برات عیدی آورده بود، یهو از توی طاقچه افتاد پایین، خرد و خاکشیر شد.
🍂_وای از دست تو یه ذره بچه، حالا چکار کنم؟
☘_مامان!قول دادی، منو دعوا نکنی. از پولای تو قلکم، میگم بابا برات یه گلدون خوشگل بخره.
🌾نسترن از حرف های علی خنده اش گرفت و با یادآوری شکستن گلدان تزئینی چینی مادر به او گفت: «اگه این زبونو نداشتی، چیکار می کردی؟»
🍃نسترن با خودش فکر کرد اگر به خاطر شکستن گلدان علی را دعوا و یا جریمه کند، دیگر نباید انتظار راستگویی از فرزندش را داشته باشد.
#ارتباط_با_فرزندان
#داستانک
#به_قلم_نرگس
🆔
@tanha_rahe_narafte