✍قرآن ناطق 💎 شاهرخ هر روز قیمت‌ها را چک می‌کرد. قیمت مسکن، خودرو، سکه و طلا، میوه و تنقلات و... تمام ذهنش را با قیمتِ ‌اجناس پُر کرده بود. هوش و حواسش به بالا و پایین شدنشان بود! ولی بعدها فهمید غافل از عددی‌‌ست که به دوازده قرن نزدیک می‌شود و مسافر عزیزی که نیامده است. همان وقت این سؤال دغدغه ذهنش شد که: ⁉️چرا غفلت کرده است؟ خودش جواب خود را اینگونه می‌داد؛ چون باور نداشت باز شدن همه گره‌ها به دست اوست. چون باور نداشت "مصیبت اعظم" همان مصیبتی‌ست که قرن‌هاست انسان‌ها با آن همنشینند. همان دوری از دین خدا. دوری میلیاردها انسان از امام و سرپرستشان. ♨️مصیبت اعظم بی بهره بودن از وجود قرآن ناطق در کنار قرآن صامت است. محروم از متخصص معصوم، معصومی که حیات طیبه‌ی انسان‌ها به وجود اوست. تمام این‌ها را روزی متوجه شد که آن صدا به گوشش رسید. ☀️شنیدن صدای خواندن دعای ندبه از بلندگوی مسجد، دلش را لرزاند. آن روز اتفاقی به سرش زده بود تا اول صبح قدم بزند. همان وقت گذرش به آنجا اُفتاد. 🕌وارد مسجد شد. جوان‌ها و نوجوانان را که دید خجالت کشید. گوشه دنج و خلوت مسجد کنار ستون نشست. وقتی مداح به این فراز رسید: عزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اَرَي الْخَلْقَ وَلا تُري،  بر من سخت است همه را می‌بينم اما تو را نمی‌بينم. 💥در خودش مچاله شد. زار زد و تا آخر دعا ذکر لبانش همان فراز شده بود. از آن روز به بعد شاهرخ پای ثابت دعای ندبه روزهای جمعه بود. هر روز هفته با حضرت نجوا می‌کرد. در خلوت‌ دائما تکرار می‌کرد: عزيزٌ عَلَيَّ اَنْ اَرَي الْخَلْقَ وَلا تُري،  و اشک می‌ریخت. 🆔 @tanha_rahe_narafte