✍شهیده فاطمه اسدی
قسمت اول
🍃گرمای تابستان مغز استخوان را می سوزاند و آن را غیر قابل تحمل می کرد. مادر فاطمه در انتظار نوزاد تو راهی اش روزهای سخت بارداری را سپری می کرد. روزهای گرم مرداد ماه با تولد فاطمه شادی بخش و ماندنی شد.
☘دشتهای وسیع روستای باقرآباد شهرستان دیواندره که پر از گندمهای به بار نشسته بود، شادی را در خانه آنها دو چندان کرد.
فاطمه از همان دوران کودکی سختی زندگی را چشید و لمس کرد و پا به پای آن بزرگ شد. در آن دوران فاطمه با دستان کوچکش خانه را جارو و مرتب می کرد؛ ظرف ها را می شست و مواظب بود غذایی که مادرش برای ناهار بر روی اجاق گذاشته،خراب نشود.
💫روزهای فاطمه این طوری می گذشت، اما هنگامی که پدر و مادر خسته اش با دست های پینه بسته شان را می دید؛ ابروهایش به هم گره می خورد و غم بزرگی بر دلش سنگینی می کرد؛ تنها چیزی که او را راضی و خوشحال کرد، همراهی او با پدر و مادرش در کارهای مزرعه بود.
☘فاطمه روزهای سخت زندگی را سپری کرد و در روزها جوانیاش ازدواج کرد و حاصل این ازدواج..
ادامه دارد
#داستانک
#خانواده
#به_قلم_آلاله
🆔
@masare_ir