📖قسمتے از ڪتاب☟ پدر از ما پرسید: برای اسمش چہ فڪرے ڪرده اید؟ مادر گفت: اختیار همہ ما به دست شماست. «عباس» را پدر فرمود براےاینڪہ مےخواست شیر دژم باشے و از بیشہ آل اللہ حفاظت ڪنے و خاطره عمویش عباس را هم زنده نگہ دارے. «ابولفضل» را هم پدر ڪنیہ بخشید. براے اینڪہ مےخواست تو پدر همہ خوبےها و برترےها باشے. من خودم شاهد بودم ڪہ پدر علم را بہ تو نمےآموخت بلڪہ علم را چون پرنده اے ڪہ غذا در دهان جوجه اش مےگذارد، در ڪامت مےگذاشت. «سقا» را هم او لقب داد و در پاسخ به سوال بهت آلود من، اشاره ڪرد بہ ڪربلا... اما ماه بنےهاشم را فقط پدر نگفت، هرڪس ڪہ روےماه تو را دید، گفت. طلوع چهره ات در شب سیاه، ناخودآگاه، سڪہ ماه را از رونق می انداخت. همہ ما مدام در ڪار تعویذ و تصدیق بودیم براےتو ڪہ مبادا چشم زخمی روے ماهت را بیازارد. وقتے ڪہ ماه باشی، پلنگ ها هم خودشان را بہ بلندے مےرسانند و بہ طمع چنگ انداختن بر صورتت جست و خیز مےڪنند. وقتےقمر بنےهاشم باشی، شمر هم برایت امان نامہ می آورد... •❥•●📚●•❥• °•|مَشْــق‌ِعـِشـْـ♥️ـــق|•°√ http://eitaa.com/joinchat/2140078098C7beca448f3