۲ مرد با غیرت الان زنت پیشم بود و ی شلوار طوسی پاش بود با ی تاپ سورمه ای خدایی خیلی نازه و قطع کرد اعصابم بهم ریخت وقتی کارم تموم شد فوری رفتم خونه که دیدم دارن با مادرم حرف میزنن و میخندن فوری خونه رو گشتم و گفتم محبوبه امروز جایی رفتی گفت نه مادرمم تایید کرد و گفت از صبح با همیم دستشو کشیدم بردم اتاق گفتم کی و اوردی خونه؟ بغض کرد و گفت بخدا هیچ کس، کلافه شدم هیچی پیدا نکردم گفتم حتما یکی از بیرون داره خونه رو میبینه پرده ها رو گشیدم و جدی گفتم کسی دست به پرده ها نمیزنه مادرم ناراحت شد گفت چون من اینجام اینجوری میکنی گفتم نبخدا مادر کسی با تو کار نداره یک هفته گذشت که دوباره تو شرکت بهم گفتن یکی زنگ زده باز همون مرد بود گفت پیرهن صورتی به زنت میاد و بهش گفتم اخر شب تی شرت قرمزشو بپوشه کلافه دوباره رفتم خونه و دیدم زنم ی پیرهن صورتی تنشه وقتی پرسیدم کی اینجا بود گفت هیچ کس وقتی دیدم لباس تنشو رفت عوض کرد و قرمز پوشید دیوونه شدم به خودم اومدم که دیدم دارم زنمو میزنم ازش فاصله گرفتم، فوری با خونه شون تماس گرفت و پدرش اومد خونه ما هر چی از دهنش در اومد بهم گفت، ماجرا رو برای خواهرم تعریف کردم گفت حتما براتون دعا نوشتن و خونه اومد نداره خونه رو عوض کن ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃