تو این مدت خانواده محبوبه همه جوره ابروی منو بردن، منو اسما عقد کردیم و اومدم خونمون دختر ساده ای بود نهار نمیخورد میگفت تو سرکاری منم نمیخورم پول میدادم بره خرید برای من لباس میخرید میگفت اخه نداری با ارامش زندگی میکردیم ی روز دیدم سروصدا میاد همون پسری که از محبوبه نامه گرفته بود داشت زنشو تو کوچه میزد و فحشش میداد چند وقت بعد زنشو طلاق داد مادر زن اون پسر اومد در خونه من و گریه زاری که ببین زنت چیکار‌میکنه گفتم خانوم زن من تووخونه هست و لطفا برید مزاحم من نشید، چند وقت بعد خبر رسید بابای محبوبه مخالف ازدواجشون بوده و محبوبه باهاش فرار کرده زنم که اینارو شنید گفت حتما‌ که زنت از قبل باهاش دوست بوده، نمیدونم چرا اینقد بهم برخورد که سیلی بهش زدم اونم‌ گریه کرد نیم ساعت بعد پشیمون رفتم پیشش گفتم‌ ببخشید دیگه نمیزنمت و با اون زن کاری ندارم گفت من میبخمشت بچه تو شکمم چی؟ تعجب کردم و خوشحال شدم از اون روز به بعد دیگه به عشق زن و بچه م‌زندگی میکردم ✍ادامه دارد... ⛔️ 🍃🍃┅🌺 🍃┅─╮ @masirrbehesht ╰─┅🍃🌺 🍃🍃