⚜️ ڕاه ســعــادتـــ ⚜️
🍃🌹 #داستان حضرت عزیر 3🍃🌹 قسمت سوم 👇👇 بازگشت عزير به خانه خود عزير سوار الاغ خود شد، و به سوى خ
🍃🌹 حضرت عزیر 🍃🌹 آخرین قسمت 👇👇 عزير با همان قيافه ‏اى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان دهنده يك مرد سى ساله بود) بازگشت. همه به ديدار او آمدند، با اين كه خودشان پير و سالخورده شده بودند. يكى از پسران عزير گفت: پدرم نشانه‏ اى در شانه‏ اش داشت، و با اين علامت شناخته مى ‏شد. بنى اسرائيل پيراهنش را كنار زدند، همان نشانه را در شانه ‏اش ديدند. در عين حال براى اين كه اطمينانشان بيشتر گردد، بزرگ بنى اسرائيل به عزير گفت: ما شنيديم هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، تورات را سوزانيد، تنها چند نفر انگشت شمار حافظ تورات بودند. يكى از آن‏ها عزير بود، اگر تو همان عزير هستى، تورات را از حفظ بخوان. عزير تورات را بدون كم و كاست از حفظ خواند، آن گاه او را تصديق كردند و به او تبريك گفتند، و با او پيمان وفادارى به دين خدا بستند. ولى به سوى كفر، اغوا شدند و گفتند: عزير پسر خدا است. شخصى از حضرت على عليه ‏السلام پرسيد: آيا پسرى بزرگتر از پدرش سراغ دارى؟ فرمود: او پسر عزير است كه از پدرش بزرگتر بود و در دنيا بيشتر عمر كرد. راهب مسيحى از امام باقر عليه ‏السلام پرسيد: آن كدام دو برادر بودند كه دو قلو به دنيا آمدند، و هر دو در يك ساعت مردند، ولى يكى از آن‏ها صدو پنجاه سال عمر كرد، ديگرى پنجاه سال؟ امام باقر عليه‏ السلام پاسخ داد: آنها عزير و عزره بودند كه هر دو از يك مادر دوقلو به دنيا آمدند، در سى سالگى عزير از آن‏ها جدا شد، و صد سال به مردگان پيوست، و سپس زنده شد و نزد خاندانش آمد و بيست سال ديگر با برادرش زيست و سپس با هم مردند، در نتيجه عزير پنجاه سال، و عزره صد و پنجاه سال عمر نمود. پایان.. در داستان های بعدی با حضرت زکریا و یحیی آشنا خواهیم شد.. https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea