#داستان حضرت موسی (علیــه الســلام)
قسمت سوم 👇
موسى حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستورى به او داد، موسى آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد:
خداوند به شما دستور مى دهد گاوى را ذبح كنيد و قطعه اى از بدن آن را به مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند و درگيرى پايان يابد.
بنى اسرائيل: آيا ما را مسخره مىكنى؟
موسى: به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم.
بنى اسرائيل: اگر كار را در همين جا ختم مى كردند، زود به نتيجه مى رسيدند، ولى بر اثر سؤالهاى مكرر، خودشان كار خود را دشوار نمودند، به موسى گفتند: از خدا بخواهد براى ما روشن كند كه اين ماده گاو، چگونه باشد؟
موسى: خدا ميفرمايد: ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد، آن چه به شما دستور داده زود انجام دهيد.
بنى اسرائيل: از خدا بخواه كه چه رنگى داشته باشد.
موسى: خداوند مى فرمايد: گاوى زردرنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد.
بنى اسرائيل: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگى اين گاو براى ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد.
موسى: خداوند مى فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده، و براى زراعت آبكشى ننموده است و هيچ عيب و رنگ ديگرى در او نيست.
بنى اسرائيل: اكنون مطلب روشن شد حق مطلب را براى ما آوردى.
بنى اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوى را با همين اوصاف بيابند، سرانجام چنين گاوى را از خانه همان مرد نيكوكار كه به پدر و مادر احترام مى كرد، و پدرش گاوى به او بخشيده بود يافتند، آن گاو را پس از چانه زنى هاى مكرر به قيمت بسيار گران يعنى به پُر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور موسى آن گاو را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاى خون بهاى مرا دارد، قاتل من است.
معما حل شد و قاتل به مجازات رسيد و مقتول زنده شده با دختر عموى خود ازدواج كرد و مدت زمانى با هم زندگى كردند و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكى مى كرد به سود كلانى رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت، حضرت موسى فرمود:
اُنظُرُوا اِلى البِرِّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ؛
به نيكى بنگريد كه چه پاداش سودمندى به صاحبش مى بخشد.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/joinchat/2180841684C627422eaea