📚شهید بهروز مرادی 📝 راستش را بخواهی چیزی برای نوشتن ندارم، بنابراین مجبورم گاهی از پرندگان روی آسمان برایت بنویسم و گاهی از ماهی‌های ته رودخانه. نامه قبلی را که می‌نوشتم، (بعد از پیدا شدن استخوان‌های محمود رضا دشتی) سخت پریشان بودم و دلم می خواست یک بنده خدایی یک سیلی محکم توی گوشم می‌زد، تا لااقل بهانه‌ای برای گریستن پیدا می‌کردم. آن روزها فریاد بر سینه آسمان خط سرخ می‌کشید که آی به داد ما برسید! بچه‌ها دارند قتل‌عام می‌شوند... و کسی پاسخگو نبود به جز خدا. خدایا کجا بودیم؟ چه بر ما گذشت؟ آیا کسی از مظلومیت فرزندان روح خدا چیزی می‌داند؟ آیا هنوز هم در فکر آبگرم کن و زیلو و بخاری هستند. آیا کسی از رقص مرگ چیزی می‌داند، آیا کسی می‌داند که توی کوچه‌های خرمشهر خون این حماسه‌آفرینان در میان دود و خاکستر انفجار خمپاره‌های خصم، چسان بر زمین می‌ریخت؟ یا هنوز در فکر این هستند که ای کاش مرزها باز می‌شد و ما هم سری به دوستان خارج از کشور می‌زدیم؟ و در زیر سرخی نور چراغ‌ها و در میان دود سیگارها، شراب سرخ می‌نوشیدیم و اگر حالی باشد به رقص و پای‌کوبی. 🔸 برای خواندن دستونشته های این شهید به سایت زیر در دانشنامه شهدا مراجعه کنید: http://fa.jahad.org/index.php/شهیدبهروز_مرادی