با اینکه 6سال از ازدواجشون میگذشت ولی همچنان علاقشون به هم تو فامیل زبانزد بود.❤️ تا اینکه یه شب شیوا با گریه اومدو روبروی نیما، روی مبل نشست. بدون اینکه حرفی بزنه، جواب آزمایشی که چند وقت قبل داده بود رو داد به نیما... شیوا سرطان داشت..😞 نیما با چهره ای خونسرد و آروم، به شیوا گفت ناراحت نباش، درمانش میکنیم بعد هم به اتاق کارش رفت. بغض گلوی شیوارو گرفت، احساس تلخ تنهایی رو با تمام وجود لمس میکرد، به خاطراتش با نیما فکر میکرد و از تموم فداکاری هایی که برای نیما کرده بود پشیمون بود. حالا که بیشتر فکر میکرد یاد رفتارهای متفاوت چند وقت اخیر نیما افتاده بود.... ادامه دارد... 🍃 @mastersatar 🍃