.
آقای امام رضا! سلام
نسترن امروز راهش را از من جدا کرد. رفت از دو تا کوچه بالاتر برگشت خانه که مثلا چشم تو چشم نشویم. من که نمیخواستم جدا شویم. خودش از حرف من خوشش نیامد. برگشتنی از مدرسه، دستش را به هوای درست کردن مقنعه بالا آورد. برای پسر درازی که هر روز سر خیابان منتظرش است دست تکان داد. قلب من هشت ریشتر داشت میلرزید. خودش خندید و گفت: "کاری نکردم که." من گوشه کولهپشتی سبزش را گرفتم و کشیدمش توی کوچه. گفتم: "نسترن حواست هست چیکار میکنی؟ پسره نامحرم کیه که براش دست تکون میدی؟" خندید و آدامس ریلکس همیشگیش را باد کرد توی صورتم. آدامس ترکید و روی لبهاش چسبید. نسترن با نوک زبان جمع و جورش کرد و کشید توی دهانش. راه افتادیم برگردیم توی خیابان. یادم افتاد به شما. نگاه کردم سمت خیابان حرم.
گفتم: "نسترن امروز روز امام رضاست. روز آقا که گنبدش از پشتبوم ساختمونمون معلومه. روت میشه جلو آقا؟"
ایستاد. دو قدم جلوتر رفتم و نگاهش کردم. دوباره راه افتاد. کولهپشتی را روی شانهاش بالا کشید و آدامس توی دهانش را تف کرد توی جوی آب. تندتر رفت. پرسیدم: "ناراحت شدی؟"
چیزی نگفت. دستم را سر شانهاش زدم. نه رویش را به من کرد و نه حرفی زد. خواستم بگویم که قصد فضولی نداشتم. ولی دوید. دوید و گفت: "دنبالم نیا."
من رسیدهام خانه. نسترن هم آمده. کفشهاش پشت در واحدشان است. ولی دمپاییهای آبیاش نیست. با آنها فقط روی پشتبام میرود.
راستش من فقط از شما خجالت کشیدم. فقط یادش آوردم که شما هستید. گنبدتان از بالای پشتبام معلوم است.
آقای امام رضا! این نامه را برای نسترن مینویسم. خودتان حواستان به او باشد. نسترن گاهی فقط حواسش پرت میشود.
#آقای_امامرضا_سلام
#بهوقت_چهارشنبه
#نذر_قلم *نامههایم در اپلیکیشن رضوان، منتشر میشوند.*
✨🌱✨
@mastoooor
.