🚩 یا اَباصالِحَ الْمَهدي اَغِثْني! چه می‌شد مثلِ اِسحاقِ بْنِ یَعقوب... به من هم یک سلامی از تو مکتوب... به همراهِ جوابِ نامه هایم... ز کویت می‌رسید ای میرِ محبوب! شبیهِ صاحبِ مِکیال، اى كاش... مرا می‌کرد خَطّت محو و مجذوب چه می‌گردید چون شیخ مفیدم... به خود می‌داشتی در نامه، منسوب برادر، نه، مُحِب، نه، یک گدایی... مرا می‌کرد چشمانِ تو محسوب بُوَد خارِ بیابان، ارزشش بیش! نشد چشمم به یک گام تو مطلوب به حالِ سیّدِ رَشتی بَرَم رَشک... که شد حالِ دلش با دیدنت خوب چه می‌گردید چون حاجی‌فَشَندی... بگیرم از کفِ تو چای مرغوب تمام ِ زندگانیّ اَم تو هستى شدى غایب، شدم پا تا سر، آشوب تویی قاهر به هر بندِ وجودم بُوَد قلبم به رؤیای تو مغلوب دخیلِ ناله‌ی " هَلْ مِنْ جَزوع... " اَم صدایت می‌زنم با چشم مرطوب خيالت هر خیالی را به ذهنم... نموده نیست و نابود و مَنکوب هزاران یوسفِ طاووس‌ْوارند... ز زیباییّ ِ رُخسارِ تو مَربوب قیام ِ خاطر تو در سرِ من... همه‌اندیشه ها را کرده سرکوب گذشت از غیبتِ تو یازده قرن بُوَد مبهوتِ صبرت، صبرِ ایّوب فراقت خسته اَم می‌دارد امّا... به مدحِ تو خوشم یا خَیرَ مَصْحوب! بمیرم خون به جای اشک، باری... برای کُشته‌ی عطشان و مَسلوب سری که رفت بر سرنیزه‌ها هست... تو را هنگام صبح و شام، مَندوب دم ِ " ...حتّی اَموت... " اَت کشته من را برای خواهری که گشت مَضروب برای دختری که دید در شام... خورَد بر روی لب‌های پدر، چوب کُشَد این صحنه‌اَت كه زاده‌ی هند... کنار تَشت ِ زر می‌ریخت مَشروب " اَلا  وَ  لَعنةُ اللّهِ  عَلَيهِم " بُوَد لعنِ خدا بر قوم مغضوب شنیدم سیّدِ بَحرُ الْعُلوم اَت... میانِ دسته دید و گشت مرعوب عِمامه از سرش انداخت این مرد، دلش را کرد همرنگِ تو جاروب امان از کوریِ قلب و نگاهم... شدند از غفلتم مخروب و معیوب! حجابِ چشم من با چشم‌هایت... گناهانم بُوَد ای مِهر مَحجوب! یکشنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۱ 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar