نمکی پشت گاریش نوشته بود:
به کارم نخند ، محتاج روزگارم نخند.
آری به سرآستین پارهٔ کارگری که دیوار خانه ات را می چیند و به تو میگوید ارباب ، نخند!
به پسرکی که گل میفروشد و تو هرگز نمی خری، نخند!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیهی کوتاه تو را معطل کند، نخند!
به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند!
به دستان پدرت،
به جارو زدن مادرت ،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی سرش می کند ،
به رانندهٔ آژانسی که چرت میزند ، به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی ،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان نخند.
نخند که دنیا ارزشش را ندارد؛ که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند: آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند.
آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند.
بار می برند. بی خوابی می کشند. کهنه می پوشند. جار می زنند. سرما و گرما را تحمل می کنند و گاهی خجالت هم می کشند.
خیلی ساده بگم: هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان خداست نخند!
@matnhaiadabi
💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀💞🍀