#سم_مهلک
#قسمت_هفتم
#بر_اساس_واقعیت
دستم رو از پشت سرش به سمت جلو کشید و حالت تهاجمی گرفت، طوری که واقعا دستم پیچ خورد و خیلی ناجور درد گرفت!
همزمان گفت: ممنون از نصایحت خانم!!!
از اینکه فکر می کنی با دو تا بچه طرف هستی حالم بهم میخوره!
قماش شما همیشه همینطوریه! بیشتر از اینکه فکر کنه چطوری خودش رو درست کنه، به فکر درست کردن من و امثال منه!
در حالی که داشتم دستم رو ماساژ میدادم با عصبانیت گفتم: حداقل قماش ما تکلیفش معلومه! شما از کدوم قماشی که با کسی که نمی شناسی اینطوری رفتار می کنی؟!
مهسا هم از رفتار فریده شوکه شد!
طوری که برای دفاع از من هولش داد سمت عقب و گفت: فریده حالیت هست داری چکار میکنی؟!
فریده عصبی تر مثل یه مار زخم خورده به سمت من اومد که حالا مهسا سپرم شده بود!
رو به مهسا گفت: آره من خوب حالیمه چکار دارم می کنم، اما ظاهرا تو حالیت نیست با کی داری می پری؟ این جماعت به اسم جهنم برات جهنم میسازن بدبخت!
راحت بگم و خلاصت کنم، پرپرت می کنن مهسی!
مهسا با یه اغده ای دستش رو طرف فریده بلند کرد و با فریاد گفت: آره من بدبختم!
اصلا بگو ببینم من با تو بودم دیگه تو پری می بینی داشته باشم!
واسه من پری هم باقی مونده که نگران پرپر شدنم باشم!
هان جواب بده لعنتی!
و با همین حالت حمله برد سمت فریده و با هم دست به یقه شدن!
فریده جیغ میزدددد: چیه ایندفعه چی زدی که حالیت نیست چکار داری می کنی؟
مهسا جیغ که چه عررررض کنم! در حالی که عربده می کشید گفت:
هنوز نزدم ولی ایندفعه نیت کردم عامل بدبختیم که تویی رو درست بزنم تا حالم درست جا بیاد!!!
منم وسط این معرکه گیر افتاده بودم و نمی دونستم جلو برم؟! جلو نرم؟!
پیش خودم حرص میخوردم و می گفتم: هدی عجب غلطی کردی داشتی زندگیتو می کردی!!!
اما در حقیقت این هنوز شروع غلط من نبود و من هنوز وارد معرکه ی اصلی که به غلط کردن بیفتم نشده بودم!
وسط جیغ و گیس و گیس کشی فریده و مهسا دلم رو زدم به دریا و گفتم خدایا من که فقط بخاطر تو وارد این ماجرا شدم بالاخره باید یه کاری بکنم و بعد خودم رو انداختم بینشون...
حالا فریده مشت و لگد میزد من میخوردم!
مهسا میزد من میخوردم!
خلاصه اینقدر ضربه خوردم که دیگه دوتاشون دلشون برام سوخت و بی خیال دعوا شدن!
منم اون وسط مثل جنازه افتاده بودم!
مهسا به سمتم اومد و کمک کرد که بشینم فریده هم هنوز با حالت تمسخر داشت نگاه میکرد!
از وضعیت موجود حالم خیلی بد شد و یکدفعه داد زدم: لعنتیا من گفتم بریم با هم آب هویج بخوریم، نه اینکه بِخُوردَم کتک و کتک کاری بدین!
یه لحظه از جمله ای که گفتم خودم متعجب شدم!
یعنی این من بودم که گفتم لعنتیا!!!
آره خودِ من بودم!
ولی من هیچ وقت این مدلی حرف نمیزدم که!
ذهنم درگیر شد که نکنه من اینقدر تاثیر پذیرم که کمتر از دو ساعت کمال همنشین در من اثر کرد و لحنم عوض شده! توجیه کننده ی درونم سریع وارد عمل شد و گفت: نه هدی چی میگی تو با خودت!
تاثیر پذیری چیه!
تو قدرت تاثیر گذاریت خیلی بیشتره!
حالا گیرم این وسط چهار تا کلمه هم بگی که تو رو قبول کنن و بپذیرن تا کارت راحت تر پیش بره و زودتر به هدفت برسی....
نویسنده:
#سیده_زهرا_بهادر