مطلع عشق
ینی واقعا نیتش ازدواجه ! میتونست فقط باهات دوست بشه مثه بقیه ی جوونا که دوستیای بدبینشون مد شده ! ا
پانزدهم 🍃 دقیقا ً! منم اینا رو به صالحی گفتم و ازش خواستم یه جوری که بقیه نفهمن قضیه رو بهت بگه تا سودابه و ایمان نشستن و فکر کردن، دیدن ساق دوش شدن بهترین گزینه س ! قرار بود وقتی توو ماشین نشستین اون بنده ی خدا حرفشو بزنه ؛ اونجوری کسی نمیفهمید ولی گویا تو حالت زیاد خوش نبود! نرگس شرمنده گفت : آره...چون سمت راست نشسته بودم کمر و گردنم درد گرفته بودن بدجور ! - خب همین دیگه ! توو طول عروسیم که کلی سر و صدا بود و دو مترم بینتون فاصله بود ! باید داد میزد تا صداشو توو اون شلوغی بشنوی ! نرگس و عیسی خان هر دو خندیدند و سپس عیسی خان ادامه داد: موقع شام که شد و صالحی حرفشو نزد من گفتم شاید از سودابه و ایمانم خجالت بکشه و کال نگه ! واسه همین به نیما گفتم بیارتتون بیرون و خودشم بشینه کنارتون تا بعد حرف و حدیثی پیش نیاد ! اون مسخره بازیایی هم که میدیدی نیما درمیاورد واسه این بود که بقیه فکر کنن اون داره با شما دو تا حرف میزنه! نرگس بلند خندید و آن قدر خنده اش طولانی شد که صورتش سرخ شد و اشکش درآمد! در میان خنده بریده بریده گفت: منو...منو باش...فکر کردم...فکر کردم نیما به روان شناس نیاز داره! عیسی خان در حالی که میخندید، اخمی به پیشانی اش داد و گفت: اینه جای دستت درد نکنه؟! بیچاره کلی نقش بازی کرد تا بلاخره این خواستگاری انجام شد! نرگس شرمنده گفت: ببخشید...حالا فردا یه تشکر مبصوت ازش میکنم! و با خنده ادامه داد: ولی بابا باید پلیس میشدیا ! حقتو خوردن به خدا ! این همه نقشه و فیلم واسه یه خواستگاری آخه ؟! عیسی خان جدی شد و گفت : آدم واسه حفظ آبروی دخترش باید هر کاری بکنه بابا جان ! هر فیلم و نقشه ای هم میتونه باید اجرا کنه ! اصن واسه آبروی دخترش لازم شد پلیسم باید بشه ! نرگس پدرش را در آغوش گرفت و دستش را بوسید و گفت: قربون بابام بشم که واسه آبروی دخترش پلیسم میشه!