خاطرم هست یه روزی در اتاقی می خواستم استراحت کنم
نیمه تابستان بود و عرق ریزان
وسیله سرمایشی هم در اتاق یافت نمی شد الا یک پنکه زوار در رفته
شک داشتم روشن کنم یا نه. بهش نمی آمد کمکی بکنه.
کمی که گذشت گرمای شدید و کلافگی نمی گذاشت چشم آرام بگیرد
دکمه پنکه را زدم
با تکان تکان و سروصدائی خودش را روشن کرد و نیم چرخی زد
دوباره چشمان را روی هم گذاشتم
کمی که گذشت دیدم از باد خبری نیست که هیچ، پنکه پیزوری وسایل سبک اطراف را به تکان درمی آورد و آنها تلق و تلق می کردن. بیشتر اعصابم بهم ریخت.
از خیر باد پنکه و سرو صداش گذشتم و خاموشش کردم
دوباره چشمانم را بستم.
حالا نه از باد خبری است نه سروصدای اضافه، نه میتونم به خوبی استراحت کنم.
حکایت انتخابات امسال حکایت همان روز گرم عرق ریزان تابستانی من بود با آن پنکه زپرتی.
بعضی انتخابها فقط با «جهنم و ضرر» قابل تفسیر است.
مجید بهستانی
https://eitaa.com/mbehestani