#بخشش ۴
اما اون ی پول زیادی بهم داد و گفت انقدر صبرمیکنم تا برگردی چندماهی پیش پدر و مادر امیر بودم و میخواستم خونه بگیرم اما نمیذاشتن میگفتن تو اگر بری دق میکنیم امیر در حقت بد کرده و ما تنهات نمیذاریم امیر هم وقتی میومد اونجا که من نبودم ی روز زنگ در و زدن و در و باز کردم مهتاب بود با ی بچه بهم گفت که زندگیت رو سوزوندم که بفهمی مهتاب کیه و حق نداشتی زن امیر بشی خبر دارم که امیر دنبالته ی هدیه برات اوردم که تا ابد نتونی با امیر زندگی کنی و ببخشیش این بچه امیره مادرشوهرم گفت نه من نه شیرین امیر نیستیم این بچه هر کسی هست بده به خودش مهتابم جوابشو داد که امیر توراهه من میرم که نبینمش، مهتاب رفت و من به بچه خیره شدم امیر اومد و مادرش شروع کرد به سرزنش امیر گفت شیرین تازه حالش خوب شده بچه ت رو ببر