۶ خدارو شکر اون زمان به حرف هیچ کدوم از هم کلاسیها گوش نکردم و عزت و ابروی خودم رو پیش مردی که حتی ذره ای برای همسر خودش تعهد قایل نیست کوچک نکرده بودم. سالها بعد وقتی شنیدم دختر مدیر دبیرستانم با دوست پسرش فرار کرده و مادرش پس از فهمیدن این موضوع دچار شوک عصبی و سکته ی خفیف قلبی شده با اینکه برای رفع مشکلاتش دعا کردم اما اصلا دلم براش نسوخت،ادمی که بجای تحقیق و توجه به اعتراض دانش اموزی مثل من شبیه خاله زنکهای بیسواد رفتار کرد لابد برای تربیت دخترش هم رنج و زحمتی متحمل نشده .پس شاید حقش بود...