مسافرا خسته از ماشین بدقلق و تالاب و تولوب کن خاب بودن 😴
منم چشام گرم شده بود 🥱
ماشین تو حرکت بود ....
ساعت دور بر ۱:۸ دیقه میچرخید..
یهو بیدار شدم
دیدم نرسیدیم خوابیدم
دوباره چادرم رو از جلوی چشمام برداشتم تا دور و بر رو ببینم ....🥺
این دوبار خابیدن بیدار شدن تو چند دیقه اتفاق افتاد ...
یهو چشمم خورد ب تابلوی
#کربلا 🥲
وای خدا
تابلوشو تو عکسا دیده بودم گمونم
ولی این واقعی بود 🥺
ای عاشقان در راه وصال یارم دعایم بکنید 💔😭
#سفرنامه
#بیسیمچی