🔸پاسخ دکتر محمد رضائی به نامه حجة الاسلام محمد تقی سبحانی. از طرف حجة الاسلام جناب آقای محمد تقی سبحانی نوشته ای در اختیار اینجانب قرار گرفت. و خلاصه نوشتار اظهار نظر در دو محور است: محور نخست: در ادبیات حوزه میان سه مقوله به دقت تفکیک نمی‌شود. 1. فلسفه به معنای مصطلح در حوزه‌های ما «یک مکتب خاص فلسفی» است. 2. فلسفه به معنای عام «یک دستگاه معرفتی مفهوم پایه» است. 3. تفکر عقلانی یا عقلانیت که عملیات خردورزی و اندیشه‌پردازی است. سپس اضافه می‌کنند که پذیرش تفکر عقلانی لزوماً به معنای پذیرش تفکر فلسفی نیست و اگر هم حتی ضرورت فلسفه عام به اثبات رسد به هیچ روی به معنای پذیرش مکتب فلسفی حکمت متعالیه و یا مشاء و امثال آن نیست. در آخر نتیجه می‌گیرد: انتظار می‌رود که در شرایط کنونی متفکران و بزرگان ما با وسواس و دقت بیشتری در این باب سخن بگویند و به طور مشخص معلوم دارند در کدام جبهه با فلسفه موافقت و یا مخالفت می‌ورزند. تحلیل فلسفه در اصطلاح حوزویان از دوران‌های پیشین تا کنون یک معنا، به عبارت دیگر یک اصطلاح بیش ندارد که تعبیر فشرده آن «هستی شناسی» (یا واقعیت‌شناسی) در مقابل علوم جزیی مانند ریاضیات و طبیعیات که شناسایی موضوعات خاص است. لذا فلسفه را چنین تعریف می‌کنند: «نعوت کلیة تعرض للموجود من حیث هو هو دون ان یکون متخصصا بحیثة طبیعیة أو ریاضیة أو فلکیة ...» و الهیات به معنی اعم و الهیات به معنی اخص ستون فقرات فلسفه مصطلح در حوزه را تشکیل می‌دهد و اما بحث‌های جانبی که احیاناً در کتاب‌های فلسفی به چشم می‌خورد خروج موضوعی دارند و نوعی تقلید از یونانیان است که گویا کلیه علوم را تحت عنوان فلسفه تدریس می‌کردند. شیوه بحث فلسفی بر دو نوع است 1. گاهی فیلسوف معتقد به مکتب خاص از فلسفه است، مانند فلسفه مشاء یا اشراق یا غیرهما و در چارچوب همان مکتب بحث و بررسی می‌کند. این نوع شیوه بحث، در نوشته یاد شده به عنوان «مکتب خاص فلسفی» عنوان شده است. 2. گاه فیلسوف به مکتب خاصی ملتزم نشده و هر نوع اصل فلسفی را که حق تشخیص دهد همان را گزینش می‌کند چه بسا ممکن است در مسأله‌ای با مشاء موافقت کند و در مسأله دیگری با اشراق. این شیوه بحث در نوشته یاد شده به «فلسفه به معنای عام» تفسیر شده است. باید گفت فلسفه دو معنا یا دو مصطلح یا دو مقوله ندارد. بلکه معنای واحد و مصطلح یگانه به معنای هستی‌شناسی است. تفاوت این دو، در روش و شیوه بحث است که گاه محدود و گاهی به صورت آزاد است. این نوع دوگانگی اختصاص به فلسفه ندارد، بر سایر علوم نیز حاکم است. فی‌المثل در فقه گاهی مجتهد در فقه از مکتب خاص پیروی می‌کند و اجتهاد او در درون همان مکتب دور می‌زند. و گاهی به صورت آزاد به بحث و بررسی و اجتهاد می‌پردازد که به آن فقه مقارَن می‌گویند. و اما مصطلح سوم که در نوشته به آن اشاره شده است یعنی خرد ورزی و اندیشه‌پرداری. اگر مقصود این است که کلیه مسایل زندگی اعم از اجتماعی و اقتصادی، سیاسی باید بر اساس خرد و عقلانیت انجام گیرد و عقل جمعی جانشین دیگر راه‌ها شود، یک مسئله دیگری است که ربطی به فلسفه مصطلح ندارد. تا این‌جا هویت و واقعیت سه نوع مقوله که در سخن نویسنده آمده روشن شد. و حاصل این‌که: دو اصطلاح یا دو مقوله در کار نیست، بلکه دو روش در بررسی مسائل فلسفی است. ضمناً نویسنده در پایان نوشته پیشنهاد می‌کند که متفکران روشن کنند که در کدام جبهه با فلسفه موافقت یا مخالفت می‌ورزند. خوشبختانه در مقالاتی که در نشریه افق حوزه منتشر شده تصریح شده که از مکتب خاص بشری صددرصد پیروی نمی‌شود. بلکه در هستی‌شناسی پیرو آموزه‌های وحیانی و براهین روشن است. چه‌بسا ممکن است با مکتبی موافق و با مکتب دیگر مخالف باشد. و احیاناً بر عکس. در حقیقت شیوه بحث، نوع دوم در سخن نویسنده محترم است. محور دوم: ایشان می‌گوید فلسفه کنونی در حوزه نه تنها پاسخگوی پرسش‌های نوین نیست بلکه از رویارویی با مهمترین چالش‌های فلسفه غرب در طول دو سده گذشته نیز ناتوان بوده است. و کارنامه فلسفه اسلامی در این میدان بسی تنک‌مایه است. آن‌گاه اضافه می‌کند سهم این فلسفه در مواجهه با گرایش‌های اساسی فلسفی مدرن چون آمپریسم، راسیونالیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم، اگزیستانسیالیسم و رمانتیسم و فلسفه تحلیلی و زبان و نیز با چالش‌های معرفت‌شناختی، کیهان‌شناختی، انسان شناختی وحی شناختی و علم شناختی و حوزه‌هایی چون جامعه شناسی جدید تا چه اندازه بوده است؟ تحلیل: فلسفه اسلامی دارای ماده قوی و نیرومند است که می‌تواند مسایل نوظهور در عرصه خود را تحلیل و نقاط قوت و ضعف آن را روشن کند. مکتب‌هایی که در این نوشته آمده مکتب‌های نوظهوری است که در غرب تولید شده و خوشبختانه برخی از آن‌ها که در قلمرو هستی‌شناسی است به صورت روشن مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته‌ و اثر‌گذار بوده است. 1. مارکسیسم: یک جریان فلسفی و ضمناً اقتصادی و اجتماعی است که در قرن گذش