الان که میخوام شروع کنم به نوشتن، صدای جیلیز ویلیز سرخ شدن بادمجون های نگینی شده میادُ صدای هود.. و نور آشپزخونه و بوی عودی که کنارم روشنه! سرشب وقتی اذان گفتن همون حوالی سر یه موضوعی به بچه ها تشر زدم، اومدم نماز بخونم یاد حرف استادم افتاد میفرمودند: اگر میخوای بچه ات بی نماز و بی دین بشه دعواش کن و برو نماز بخون بین دو نماز بهش تذکر بده میرین حرم زیارت هی گیر بده و بداخلاقی کن، تو‌ مراسم احیاء و هیات همون مامان همیشگی باش! قید نماز خوندن رو زدم و رفتم شام شون رو آماده کردم که بخورن و بخوابن یکی از خوشحالی هام اینه ساعت خواب برگشته ۸.۳۰ تا۹ و من واقعا خیالم از این موضوع راحت شده، برای همین الان نماز خوندم، دارم لیست کارهامو نگاه میکنم که تا قبل خواب انجام بدم.. زیادن به نسبت ولی خب انجام شون میدم. اتاق بچه ها رو باید مرتب و تمیز کنم چون فردا دوستاشون میان خونمون، بساط ناهار فردا درست کردم ولی باید پک شون کنم که فقط برای دم کشیدن و سرخ کردن فردا وقت بذارم، میوه ها و خوراکی هاشونم آماده ست، سرویس شسته شده، رومیزی ها رو هم امروز به لطف اینکه حیدر دستش خورد قهوه رو ریخت شستم😅، یه جارو تی هم باید انجام بدم که میمونه واسه فردا صبح، و اما قسمت جذاب و سخت امشب نیم ساعت خوندن کتابیه که شروع کردم و نیم ساعت نوشتن پایان نامه ست. و قسمت هیجان انگیزش دیدن قسمت جدید زخم کاری. حالا تا وقتی بیدارم میگم براتون از مرحله به مرحله ی امشب.. خیلی لوس نمیشه؟؟ بگم؟؟ بگم🍓 نگم 🐳 بفرستید😍 @asalkhorsandian72