#شبانه_نویسی
ما این مسیر پر گل و لای رو باهماومدیم
به امید اینکه برسیم به آبادی که نقشه وعده شو داده..
هر دومون گلی شدیم،
هر دومون لیز خوردیم و زیر پامون خالی شد،
هر دومون عصا قرض گرفتیم از رفیقامون،
هر دومون خسته و بی رمق شدیم و
وسط راه کم آوردیم و وایستادیم و نفس تازه کردیم..
یه جاهایی دست همو گرفتیم تا نخوریم زمین
اما لب پرتگاه تنها رد شدیم
چون جا پای یه نفر همبه زور بود..
سخت گذشت تا رسیدیم به آبادی و نفس چاق کردیم..
اما وقتیرسیدیم و چای خوردیم..
دیدیم می ارزید!
هنوز گلی بودیم، ولی گل ها خشک شده بود و
داشت می ریخت!
این روزا وقتی نگاه میکنم..
میگممی ارزید به این نه سال که گلی بشیم!
هنوز گلی ایم ولی خشک شده..
این قشنگه!
✍️🏻عسل خرسندیان
@asalkhorsandian72
هدایت شده از عسل خرسندیان ✌🏻🇮🇷
#شبانه_نویسی
یه نفر هم دوست داشتن رو
اینجوری تعبير میکنه:
"کسی را بسیار دوست داشتن
یعنی از آرامشِ او مراقبت کردن.."
هنوز از چند روز پیش که اینجا نوشتم، ذهنم درگیر این گزاره است که ما هدف مون از تربیت، تربیت یک بنده خداست..
دارم به ابعاد این موضوع فکر میکنم، دارم فکرمیکنم اگر این نگاه بشه یکی از اساسی ترین ارزش های زندگی هامون چه تغییراتی تو کل زندگی مون رخ میده؟
برخورد و مواجه مون با بچه هامون چه شکلی میشه؟
وقتی یه کاری میکنه که ما دوست نداریم، اگر ارزش تربیت عبد جلو چشم مون باشه، مواجه مون با بچه مون چیه؟
بهش فکر کنید..
شاید به نتایج جالبی رسیدین، من هم چنان دارم بهش فکر میکنم و بررسی میکنم ابعادش رو..
✍🏻عسل خرسندیان
@asalkhorsandian72
#شبانه_نویسی
دیروز امیرعباس بهم گفت: منُ امیرحیدر تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان جون آقاجون شب بمونیم، میشه اجازه بدی؟
گفتم فکرمیکنم نیم ساعت دیگه بهت میگم
گفت باشه، فکرامو کردم..
اولش تو ذهنم بالا پایین کردم که یعنی چی شده اینتصمیم رو گرفتن؟ نگرانی رو دیدم تو وجودم که نکنه ارتباط شون با من داره کمرنگ میشه؟..
و هم زمان اینم ته فکرم داشتم که میخوان مستقل باشن و بهشون این فرصت رو بده.
و یاد خاطره ی خودمم افتاد از تابستون هایی که میرفتم خونه مامانی ام میموندم و چقدرررر خاطره های قشنگ دارم از اون زمان..
حضور پیدا کردن هم زمان به احساس و نیاز و فکر و خاطراتم باعث شد که بتونم تصمیمی بگیرم که نیاز خودم و بچه ها دیده بشه.
صداشون کردم گفتم من موافقم که برید بمونید اما با مامان جون هم باید چک کنیم و از بابا هم مشورت بگیرین گفتن باشه و رفتن که بازی کنن..
بچه ها شب رفتن و موندن..
موقع خواب از احساس طردشدگی که تجربه کرده بودم برای محمدحسن گفتم وقتی دیدم اونم معتقده بچه دارن استقلال رو تجربه میکنن آروم شدم و با دلتنگی خوابیدم..
@asalkhorsamndian72
#شبانه_نویسی
مامانا میدونن..
وقتی یه نوزاد چند روزه داری و زردی داره
و دکتر میگه باید ۱۲ساعت آزمایش بده تا چک بشه عددش..
و تو دستای کوچولو و بی پناه و کبود شده ش رو نگاه میکنی و دلت ضعف میره براش ..
وقتی میبینی چقدر محتاج آغوشِ توئه و بی پناهه..
و هیچ دفاعی از خودش تو این دنیا نداره ..
دلت میگیره و مستاصل میشی..
تکراری براتون احتمالا قبلا گفتم
ولی وقتی زردی فاطمه آلاءرفت بالا و رفتیم بیمارستان و گفت NICU تخت خالی نداریم و باید تحت نظر باشه..
قلبم کنده شد از این ترس نبود تخت خالی..
شب میلاد امام حسن بود و دخترکم چند روزش بود، اومدم تو حیاط بیمارستان علی اصغر دقیقا نم نم بارون بود چشمامو بستم و گرفتم سمت آسمون رو گفتم
من بی پناه تر و دست خالی تر از این حرفام که چیزی بگم...
فقط میدونم پَرِ عباتُ بکشی روی سرش تمومه..
بیا و آرومم کن..
تنها امیدم تویی!
تنهام نذار..
بچمه.. جیگرگوشمه..من طاقت ندارم و دوباره میشکنم..
نا امیدی رفتیمخونه و دکتر گفت ۱۲ساعت دیگه بیاین برای تکرار آزمایش
رفتیم عدد کم شده بود..
تا سه تا ۱۲ساعت دیگه عددش رو به کم شدن بود..
سر امیرحیدرم هم همین بود..
موقع چشماش
سر امیرعباسمم همین بود..
موقع سوختگی دستش و زردی ش
من امام حسنُ تو زندگی ام میبینم..🌓
امشب اگر دعایی خوندین و وصل شدین
من و خانواده ی کوچکم رو دعا کنین..
@asalkhorsandian72
17.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبانه_نویسی
میدونی،
منزیاد به مفاهیم و معنا
فکر میکنم
زیاد! یعنی واقعا زیاد..
در حد سردرد..
اما..
مفهموم و معنایی که هرچقدر بهش فکرکنم
خبری از سردرد نیست و یه جورایی امید
میاره زیر پوستم
خانواده ست..
اینکه خانواده میتونه چقدر جای امنی باشه
چقدر جای دوست داشتنی ای و خواستنی ای باشه
مثل همین فریم ها پر از احساس و حرف..
فریم هایی که برای ساخته شدنش
جون کندیم و پوست انداختیم..
https://eitaa.com/joinchat/492765398C46c651ea9b
#شبانه_نویسی
الان که میخوام شروع کنم به نوشتن، صدای جیلیز ویلیز سرخ شدن بادمجون های نگینی شده میادُ صدای هود..
و نور آشپزخونه و بوی عودی که کنارم روشنه!
سرشب وقتی اذان گفتن همون حوالی سر یه موضوعی به بچه ها تشر زدم، اومدم نماز بخونم یاد حرف استادم افتاد میفرمودند: اگر میخوای بچه ات بی نماز و بی دین بشه دعواش کن و برو نماز بخون
بین دو نماز بهش تذکر بده
میرین حرم زیارت هی گیر بده و بداخلاقی کن، تو مراسم احیاء و هیات همون مامان همیشگی باش!
قید نماز خوندن رو زدم و رفتم شام شون رو آماده کردم که بخورن و بخوابن
یکی از خوشحالی هام اینه ساعت خواب برگشته ۸.۳۰ تا۹ و من واقعا خیالم از این موضوع راحت شده، برای همین الان نماز خوندم، دارم لیست کارهامو نگاه میکنم که تا قبل خواب انجام بدم..
زیادن به نسبت ولی خب انجام شون میدم.
اتاق بچه ها رو باید مرتب و تمیز کنم چون فردا دوستاشون میان خونمون،
بساط ناهار فردا درست کردم ولی باید پک شون کنم که فقط برای دم کشیدن و سرخ کردن فردا وقت بذارم، میوه ها و خوراکی هاشونم آماده ست، سرویس شسته شده، رومیزی ها رو هم امروز به لطف اینکه حیدر دستش خورد قهوه رو ریخت شستم😅، یه جارو تی هم باید انجام بدم که میمونه واسه فردا صبح، و اما قسمت جذاب و سخت امشب نیم ساعت خوندن کتابیه که شروع کردم و نیم ساعت نوشتن پایان نامه ست.
و قسمت هیجان انگیزش دیدن قسمت جدید زخم کاری.
حالا تا وقتی بیدارم میگم براتون از مرحله به مرحله ی امشب..
خیلی لوس نمیشه؟؟
بگم؟؟
بگم🍓
نگم 🐳
بفرستید😍
@asalkhorsandian72
هدایت شده از عسل خرسندیان ✌🏻🇮🇷
#شبانه_نویسی
شبتون بخیر😍
چطورین؟
ما؟؟
امیرحیدر و فاطمه آلاء خوابیدن
من و امیرعباس داریم فوتبال اینتر رو میبینیم به خاطر کی؟ مهدی طارمی
البته پسرکم میگه برای من مهم بردن تیمه نه بازی طارمی!
میگم چه خوب که تیم برات مهم تر از فرده..
میدونین چطوری داره بازی رو میبینه؟
چون وسط هفته ست و فردا مدرسه داره..
ظهر که اومد خونه گفت بازی رو اجازه میدی ببینم؟
گفتم بازی کجاست و اهمیتش چقدره؟
برام گفت..
گفتم من یه نیاز دارم تو یه نیاز
باهم یر به یر کنیم؟
گفت بگو
گفتم نیازم اینه خیالم از ارزشیابی های شفاهی هفته آینده ات راحت باشه
تو نیازت اینه بازی امشب رو ببینی
اگر بگیم قانون ساعت خواب منعطفه
تو بشین جزوه هدیه و علوم رو بخون
ازت بپرسم و بلد بودن و نبودنت مهم نیست برام، مرور برام مهمه، تو هم بازی رو ببین شب.
گفت قبوله!
بچه ام دوتا جزوه رو باهم خوندیم و جواب دادیم و کار کردیم😂
الآنم داره بازی رو میبینه و خووووشحال😁
ادامه شو میگم..
@asalkhorsandian72