میم. حا ( محمد حیدری)
از قدیم گفته‌اند فرزند بادام است و نوه، مغز بادام. عزیز بودن مغز بادام را از قربون صدقه رفتن‌های مادربزرگ و پدربزرگ‌ها برای نوه‌هایشان می‌شود فهمید و همینطور از وداع شیخ خالد با نوه‌اش. شیخ خالد که بود؟ حق دارید او را نشناسید، خالد نامی است میان ده‌ها هزار اسمی که در غزه پیشوند شهید را گرفته‌اند. اما قطعا عکس شیخ خالد را دیده‌اید! پیرمردی با ریش جو گندمی بلند که فیلم پنجاه ثانیه‌ای وداع با نوه‌اش یک جهان را تحت تاثیر قرار داد. البته امروز دیگر انقدر از این فیلم‌ها، دیده‌ایم که شاید بگویم او هم مثل هفده هزار کودک دیگر. ( ۱۷ هزار، آماری است که تا ۹ مهر اعلام شده بود) شیخ خالد بعد از پخش شدن صحنه‌ی وداع‌اش، درباره آن لحظات گفت:« وقتی نیز که ریم (نوه شیخ خالد) به شهادت رسید، در حالی که درد تمام قلبم را فراگرفته بود، صورتش را از گرد و غبار پاک کردم، واقعاً احساس این را داشتم که او خوابیده تا اینکه به شهادت رسیده باشد. سعی کردم چشمان ریم را باز کنم و آن‌ها را ببوسم. ریم جزئی از وجودم بود، روح و دل من بود.» شیخ کلمه روح را از باب توصیف نگفته بود. اگر فیلم‌اش را نگاه کنید، آن لحظه که نوه‌اش به صورت‌اش می‌چسباند، چشمان‌اش را می‌بوسد، او را رو به دوربین می‌گیرد و می‌گوید: «روح الروح». صورت سفید شده و دستان لرزان‌اش نشان می‌دهد که در واقعیت روح از تن‌اش جدا و میان پارچه‌ای سفید پیچیده شده. ریم نوه‌ مغز بادام شیخ بود و ثمره قلب‌اش. عرب به میوه می‌گوید ثمره‌. شیخ خالد درخت ریشه‌داری بود در خاک فلسطین. درختی که صهیونیست‌ها پا گذاشتند بر میوه‌اش. اما این درخت تنومند ایستاد. تا دیروز که در اردوگاه النصیرات. شیخ خالد هم رفت پیش ریم. اما ریشه‌اش می‌ماند در این خاک. ریشه‌ای که با خون، آبیاری می‌شود تا روزی که دوباره جوانه بزند. ✏️ محمد حیدری 🆔@MIM_HA_NEVESHTE