#حجاب_من
#قسمتهفدهم.
چیزی نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه می کردم درو که می بست می دونستم که می میرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
یکی هست تو قلبم که هر شب واسه اون می نویسم و اون خوابه
نمیخوام بدونه واسه اونه که قلب من این همه بی تابه
یه کاغذ یه خودکار دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه که خیسه پر از اشکه و کسی بازم اونو نمیخونه
------------
اهنگ که تموم شد بلند شدم جلوی آینه وایستادم
صورتم خیسه اشک بود. چشمام خون افتاده بود و لبام صورتی پر رنگ شده بودن عادتم بود هروقت گریه میکردم این
شکلی میشدم
قاب عکسیو که رو کمدم بود برداشتم
من، مامان، بابا، مامان بزرگم و عرفان تو عکس بودیم
رو عکسش دست کشیدم
_ یادت باشه این اشکا برای تو دارن میریزن دارن دلتنگیمو برات میگن اما تو نمیبینیشون
ساعت 2 شده بود
رفتم صورتمو شستم و گرفتم خوابیدم
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖شہدا زݩده اݩد🇮🇷
➖🎀➖
#فاطمه_علوی🧕
👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃
@Miqat96 🍃✾••┈•