جوال بباف توی قوچان از خانه بیرون نمی‌رفتیم؛ مگر اینکه کار واجبی پیش می‌آمد. یک روز مجبور شدم و با چادر از خانه رفتم بیرون. پاسبان مرا دید و جلوم را گرفت. با صدای کلفت مردانه‌اش گفت: «چادرت رو در بیار. زود باش.» تا این را شنیدم، صورتم را بیشتر زیر چادر بردم و دستم را بیشتر دور چادرم گره کردم. وقتی دید به حرفش عمل نمی‌کنم، چادرم را از سرم کشید. نگاهم روی چادرم ماند. پاسبان چادر را تکه تکه کرد. اشک می ریختم و نگاه می‌کردم. تکه‌ها را روی دستانم گذاشت و با خنده گفت: «برو باهاش جوال* بباف.» 📚منبع: به خون کشیده شد خیابان، راوی: مادر شهید ابوالقاسم نخ فروشان، ص۴۵ *لباسی که برای حمل بار چهارپایان می‌دوزند. جوال یا خورجین از دو طرف آویزان می‌شود و کار زین را در کنار حمل بار انجام می‌دهد. _____________________________ ◀️ میراث زخم خورده روایتی از چهره واقعی در برخورد با برای ، رسانه باشید.👈[میراث زخم خورده] https://eitaa.com/joinchat/3099328514C4623e03da5