📌دخترِ بابا
رقیه(س) از خواب پرید، کابوس وحشتناکی دیده بود. با دستان کوچک و سردش عروسکش را درآغوش کشید و ازجا بلند شد. پرده خیمه را که کنارزد نگاهش به ماه آسمان گره خورد، چقدر شبیه عموجانش بود...
کسی کنار پای رقیه زانو زد و با دست نوازشش موهایش را مرتب کرد، کسی که دلگرمی دنیایِ رقیه بود!
_ «چرا اینجا ایستادی دخترِبابا؟»
رقیه خودش را درآغوش باباحسین رها کرد و ماجرای خواب ترسناکش را برای او تعریف کرد.
باباحسین در سکوت به شیرینی زبانِ دخترکش گوش سپرد و سپس آرام بغضش را فروخورد تا صدایش نلرزد:
_ «تاوقتی باباهست، ترس معنی نداره دخترکم! نگران نباش و آرام بخواب.»
رقیه محاسن بابا را بوسید، سرش را روی پای او گذاشت و باخاطری آسوده چشمانش را بست.
او نمیدانست چند صباحی دیگر بجای دست نوازش بابا.....
{هدیه به باباییترین دختردنیا، حضرت رقیه(س)❤️🩹}
#سوم_محرمالحرام
#مجمع_آل_یس
#علوم_پزشکی_قم
-𝐣𝐨𝐢𝐧 ↴
«❁
@mmuq98