روزی که کودک متولد میشود،مادر هزار امید می بندد به او وبه آینده اش. هر روز آرزوهایی که برای خود در سر پرورانده و به آن ها نرسیده را در او تجسم میکند. در هر مرحله از قد کشیدنش لذتی را می چشد، آمیخته به رنج. همیشه چنین بوده و هست. زمانی همین مادر دلبسته، چشم از قامت پسرش برگرفت و با سلام وصلوات روانه ی میدان نبرد کرد،جایی که هر لحظه اش بوی انتظار می داد و جدایی. مادر چشم بست بر آرزوهای خود،تا روزی بر قامت رعنای فرزند شرم نکند که دل بستگی اش او را پایبند زمین کرده است. چشم بست و اشک هایش را به دعای شبانه روزی پیوند زد. اما گاه انتظار به فراق گره می خورد وباز مادر بود و شکوه های پنهانی و درد های ناگفته.... 💌| 😭💔 🌸