من آن ناخدایم که فرزند دریاست من آن عمر پاکم که امواج بردند همان ناخدایی که عزم سفر داشت ولی کشتی اش را به تاراج بردند در این سوز سرما در این شام آخر کجایند یاران دیرینه ی من؟ کسی کشتیِ سبز ما را ندیده ست؟ کجا رفت فانوس و آئینه ی من بیا ای دل زخمی و ساده اندیش رها کن فراخواندن مردگان را به دریا بزن، خانه آن سوی دریاست فراموش کن ساحلِ این و آن را 14 دی ماه 99 @moayedialiqom