چندی پیش، بین دوستان شاعر بودیم که در باب شعری نو (نیمایی) از بنده ی حقیر بحثی درگرفت. عده ای از دوستانِ خبره در لفظ پردازی و خیال سازی، معتقد بودند که شعر "گامهای خیس باران" در دو فراز یا مصرع پایانی ایراد وزنی دارد! (برخلاف باور عموم که شعر نو یا نیمایی را بی بهره از وزن می دانند، این نوع شعر صاحب وزن است اما در کوتاهی و بلندی مصرع ها و همچنین در پردازش قافیه، جناب نیما یوشیج از بند آزادش کرده و این ساختارشکنیِ نیما، سالهاست که مورد قبول شارعان پارسی زبان واقع شده است). من که در آن هنگامه دست و پا گم کرده بودم و مثل ابر پاییز، عرق می ریختم، با اصرار دوستان بر اینکه شعر وزناً اخلال دارد، کم کمک در این باب مردد شدم و عن قریب بود که به این باور برسم که این نیمایی هذیانی بیش نبوده! و به مزاح دوست شاعرم که گه گاه با هم نمکی می ریزیم ایمان بیاورم که، «مؤیدی این شعر را پای منقل سروده!!!». چندی بعد، در خانه ی یکی از دوستان شاعر، به محضر یکی از استادان مطرح شعر قم رسیدیم و فی المجلس نیمایی را خواندم. استاد هم قاطعانه به سلامت وزن شعر رأی مثبت داد و من نفسی راحت کشیدم! اما آن نیمایی:
صدای گامهای خیسِ باران، صبح پاییزی،
میان پچ پچ آرام چندین برگ زردِ بر فراز شاخه ها خندان،
من و آن کس که می داند،
کنار دستِ خون گرمِ بخاری مان،
کمی نیمایی از سهراب و قدری چامه از فردوسی و حافظ،
کنارم جلدی از "أسفار" آن صدرای آواره،
به پاس سرخیِ چای دمادم، او و من لبخند ده باره...
الا ای حکم فرمایان که در چنگال پولادینتان مومِ زمین است،
تمام آنچه از دنیایتان می خواهم این است...
#نیمایی
#علی_مؤیدی
@moayedialiqom