مثنویِ «ای دل»: خبر رسیده که مردی غریب منتظر است محرّم آمده ای دل! حبیب منتظر است خوشا دلی که خطر کرد و ساخت فردا را دلی که سوخت امان‌نامه‌های دنیا را تو رامِ مِهر حسینی نه قهرِ ابن زیاد تو اهلِ شهرِ حسینی نه شهرِ ابن زیاد به خواب می بَرَد آخر تو را صدایِ شُرَیح مباز فجر خدا را به لای لایِ شُرَیح بگو که دست نیالوده‌ای به خونِ شهید مگو که رفته‌ای از خیمه‌ات به کاخ یزید به سوی سفره‌ی خولی مرو که ملعون است امیدِ نان به تنورش مبند، در خون است هنوز تشنه‌ی مُلکی، سراب می‌بینی هنوز گندمِ ری را به خواب می‌بینی بیا و رحم کن ای دل! به سرپناهِ خودت بیا و شعله میفکن به خیمه‌گاهِ خودت به ظرف آب چه حاجت؟ شرابِ ناب که هست فراتِ اشک که هست و گلابِ ناب که هست بهشت را بنگر، عطر سیب منتظر است چرا نشسته‌ای ای دل؟ حبیب منتظر است @moayedialiqom