چندی پیش، به پاس رفاقت ازلی و ابدی ام با فیلسوف و شاعرِ جوان، جناب مصطفی شمس (متخلص به "عنقا") و صاحب امتیاز انتشارات «هولدرین» (نام شاعریست بنام از دیار آلمان)، دو بیت کم ارزش به عنوان هدیه برایش سرودم؛ بس که در جلسات دونفره مان، از استماع اشعارش حظ برده بودم. اما آن دو بیت: سلام من به سرانگشت خالق الصُوَرت به چشم رنگ فشانت، دهان پر گهرت پرندگیست کنارت نشستن ای شاعر! خوشا به اوج عروجت، خوشا به بال و پرت مصطفای عزیز هم با همان لطف همیشگی اش نسبت به من، با پاسخش مرا نواخت. دو بیت او: سلام! چشمه ی آیینه جاری از هنرت و توتیای غزالان غبار بام و درت شراب و شهد مجو از شرنگ چامه ی من خوشا کلام تو آن شاخسار نیشکرت درودها بر او... @moayedialiqom