مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #خاطرات_دفاع_مقدس* #نویسنده_محمد_محمودی* #گلابی_های_وحشی #قسمت_بیست_
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * فرماندهی گروهان سر رسید و گفت: بچه ها جای خوبی دارید؟ شاهپور پاسخ داد: _بهتر از هتل که نیست همه خندیدیم. فرماندهی گروهان گفت: _بچه ها عملیات شروع شده دعا کنید و از خدا طلب پیروزی کنید. دقایقی بعد زمین و آسمان از گلوله های خمپاره ی معمولی زمانی و منورهای خوشه ای که توسط دشمن شلیک میشد. زیبا و دیدنی شد. بچه ها دعا و نیایش میکردند و من سرگرم تماشای منورها .بودم گاهی اوقات آن قدر خیره منورها میشدم که فراموشم میشد جنگی وجود دارد. لکه های ابر در آسمان راه شرق را در پیش میگرفتند و شب را در خواب و بیداری صبح کردیم. ساعت حدود نه صبح بود که ستون بلندی از تویوتاها کنار خاکریز خط کشیدند. فرماندهان اعلام کردند - يا الله عجله کنید سوار شوید آقای قنبری زاده با صدای بلندی گفت: - بچه ها زود باشید امروز میخواهیم بصره را بگیریم این گفته ی آقای قنبری زاده شور و هیجان عجیبی در بین بچه ها به وجود آورد. لحظاتی بعد ستون تویوتاها به سمت خط مقدم حرکت کردند از موضع تجمع تا منطقه ی عملیاتی فاصله چندانی نبود خیلی زود رسیدیم. فرماندهان به محض پیاده شدن با تشر و فریاد میگفتند: کسی حق ندارد بالای خاکریز برود. ... @Modafeaneharaam