🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_بیست_ششم
فرماندهی گروهان سر رسید و گفت: بچه ها جای خوبی دارید؟
شاهپور پاسخ داد:
_بهتر از هتل که نیست
همه خندیدیم. فرماندهی گروهان گفت:
_بچه ها عملیات شروع شده دعا کنید و از خدا طلب پیروزی کنید.
دقایقی بعد زمین و آسمان از گلوله های خمپاره ی معمولی زمانی و منورهای خوشه ای که توسط دشمن شلیک میشد. زیبا و دیدنی شد. بچه ها دعا و نیایش میکردند و من سرگرم تماشای منورها .بودم گاهی اوقات آن قدر خیره منورها میشدم که فراموشم میشد جنگی وجود دارد.
لکه های ابر در آسمان راه شرق را در پیش میگرفتند و شب را در خواب و بیداری صبح کردیم. ساعت حدود نه صبح بود که ستون بلندی از تویوتاها کنار خاکریز خط
کشیدند. فرماندهان اعلام کردند
- يا الله عجله کنید سوار شوید
آقای قنبری زاده با صدای بلندی گفت:
- بچه ها زود باشید امروز میخواهیم بصره را بگیریم
این گفته ی آقای قنبری زاده شور و هیجان عجیبی در بین بچه ها به وجود آورد. لحظاتی بعد ستون تویوتاها به سمت خط مقدم حرکت کردند از موضع تجمع تا منطقه ی عملیاتی فاصله چندانی نبود خیلی زود رسیدیم. فرماندهان به محض پیاده
شدن با تشر و فریاد میگفتند:
کسی حق ندارد بالای خاکریز برود.
#ادامه_دارد ...
@Modafeaneharaam