📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 بـرای عـلی اکـبـر قد بلندی داشت.پیکرش توی تابوتی که در شهدا برای تشییع آماده شده بود نگرفت.💔 رفتند تابوت دیگری بیاورند.رفقایش در این فاصله نشستند بالای سرش. یکی از بچه ها خواست که بخواند.💔 :محمودرضا دهه گاهی که کارش زیاد بود.همه شب را نمی توانست بیاید.😔 اما شب حتما می آمد و دم می‌گرفت😭.این را که گفت دیگر نتوانست ادامه بدهد و زد زیر .😭😭💔 🍂 شـکـوه آن پـیـکر بعد از دوجا عمیقا در مقابلش شدم.😔 وقتی در بالای رفتم و او را در لباس رزم که سرتاپا بود💔 و در اثر اصابت ها پاره پاره شده بود😭،دیدم و وقتی را در پیچیدن و روی دست های اسلامشهر بالا رفت.😭😭 واقعا کردم به او و از عمق وجودم احساس کردم.😔 فکرش را نمی کردم که سال از خودم کوچیکتر بود یک روز کاری کند که این طور در برابرش احساس کنم💔 و منظره تابوتش در پرچم اسلامی مرا بشکند.💔 قبل از آن در مراسم تشیع پیکر مطهر شهید مرادی وقتی توی ماشینش به طرف چیذر می رفتیم گفت : شهید مرادی خیلی ها را زده کرد.🍃 چرا اینطور می گوید و چیست.ولی خودش حقآ مرا زده کرد.😔💔 ... @modafeaneharaam