بعید است شما فرمانده ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می خواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاً الی الله دشمن را نابود کرد.
****به نقل از شهيد سردار تهراني مقدم (كه در انفجار مهمات سپاه در سال1390 به شهادت رسيد)
رفته بوديم سريلانكا، سال هفتاد. احمد هم همراهمان بود.
چند تا از فرماندهان نظامي و مسئولین سريلانكا آمده بودند استقبالمان.
افراد را من به آنها معرفي ميكردم. موقع معرفي احمد گفتم: ايشان فاتح خرمشهر بوده.
چهار، پنج روز آن جا بوديم. آنها احمد را ول نميكردند. احمد به عنوان يك فرماندهي با اقتدار در نظرشان جلوه كرده بود. هر چه ميگفت، تندتند مينوشتند.
احمد راجع به بحثهاي نظامي زياد صحبت كرد، ولي راجع به كاري كه خودش در عمليات فتح خرمشهر كرد، چيزي نگفت. نه آن جا، نه هيچ جاي ديگر. هيچ وقت نشد كه لام تا كام دربارهي خدماتي كه زمان جنگ يا قبل و بعد از آن كرده، حرفي بزند. خدا رحمتش كند؛ دقيقاً روحيهي حسين خرازي و امثال آن خدا بيامرز را داشت. حسين هم يكي از دو فاتح خرمشهر بود، ولي هيچ وقت راجع به آن فتح كمنظير، در هيچ كجا صحبت نكرد.
سرماي شديدي خورده بود. احساس ميكردم به زور روي پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم: خوبه يك سوپ براي حاجي درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همين كار را هم كردم. با چيزهايي كه توي آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم.
از حالت نگاهش معلوم بود خيلي ناراحت شده است. گفت: چرا براي من سوپ درست كردي؟
گفتم: حاجي آخه شما مريضي، ناسلامتي فرماندهي لشكرم هستي؛ شما كه سرحال باشي، يعني لشكر سرحاله!
گفت: اين حرفا چيه ميزني فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيهي نيروهام فرق گذاشتي؟ توي اين لشكر، هر كسي كه مريض بشه، تو براش سوپ درست ميكني؟
گفتم: خوب نه حاجي!
گفت: پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايي رو ميخورم كه بقيهي نيروها خوردن.
از صحبتش فهميدم رانندهي تانكر نفتكش است. داشت براي صاحب مغازه درددل ميكرد. گفت: اگر اين احمد كاظمي رو پيدا كنم، ميرم بهش التماس ميكنم كه يه مدتي هم بياد طرف زابل و زاهدان!
بياختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكي از نيروهاي تحت امر سردار كاظمي بودم. گفتم: شما حاج احمد رو ميشناسي؟
گفت: از نزديك كه نه، ولي ميدونم آدم خيلي با حاليه!
پرسيدم: چطور؟
گفت: من يه مدت كارم توي كردستان بود، با اين كه هيچ وقت شبها توي كردستان رانندگي نميكردم، ولي نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهكهاي ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو ميبردن توي بيراههها، سوختش رو خالي ميكردن و بعد هم ولم ميكردن.
مكث كرد. ادامه داد: ولي اين احمد كاظمي كه اومد اونجا، خدا خيرش بده، طوري امنيت به وجود آورد كه ديگه نصب شبها هم توي جادهها رانندگي ميكردم و هيچ اتفاقي برام نميافتاد.
آخر صحبتش گفت: حالا كارم افتاده سيستان و بلوچستان. همون بدبختيها رو از دست اشرار اون جا هم داريم ميكشيم و هيچ كي هم نيست كه جلوي اون نامردا قد علم كنه.
هواپيماي سوخو را حاج احمد وارد نيروي هوايي سپاه كرد.مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، سردار ولي گفت: ميخوام مراسم افتتاحيه توي مشهد باشه.
پايگاه هوايي مشهد كوچك بود. كفاف چنين برنامهاي را نميداد. بعضيها همين را به سردار گفتند. سردار ولي اصرار داشت مراسم توي مشهد باشد.
با برج مراقبت هماهنگيهاي لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيمان را چند دور، دور حرم حضرت علي بن موسي الرضا (سلام الله عليه) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود. خيليها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه ميگفت: ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا (عليه السلام) بينياز نيستيم.
سالهاي هفتاد و هشت، هفتاد و نه، منافقين هر چند وقت يك بار، شيطنتهاي تازهاي توي ايران ميكردند. گاهي وسط پايتخت را با خمپاره ميزدند، گاهي افراد را ترور ميكردند، گاهي هم توي مرزها مشكلساز ميشدند. در واقع داشتند جمهوري اسلامي را تست ميكردند! بدشان نميآمدكه بتواننداوضاع واحوال ايرانرابرگردانند به اوضاع واحوالسالهاي شصت، شصتويك!
ادامه داد....
#شهید_حاج_احمدکاظمی 🌷