نمیدونم چقدر گذشت که از هپروت خاطرات بیرون اومدم و زل زدم به ظریح ...
دعا نخوندم و کتاب زیارت جلوی دستم باز بود!
کتاب رو بستم و رو کردم به ظریح طلایی ...
تو دلم با خانم شروع کردم به گپ و گفت ...!
انگار که مهمونی بودم که میزبان عزیز و محترمی داشت که از قضا خیلی باهاش ندار و صمیمی بودم :
- چقدر دلم برات تنگ شده بود بانو!
دلم تنگ شده بود برای روزایی که بی کس و بدون هیچ سرپناهی بودم ، یاد روزایی که دلشکسته و غریب و تنها بودم!
و شما همیشه اولین و تنها پناهگاه امن من بودی!
هر ساعت و هر لحظه در خونه ت رو به روم باز میکردی و دستت رو روی سرم کشید و گفتی :
- همه چی میگذره هُدی!
شیرینی میگذره ، تلخی هم میگذره
شادی خیلی زود میره ، اما غم از اونم زودتر میره ...
رحمت و عافیت میاد و میره
بلا و آزمایش هم میاد و میره
آسونی میره
سختی ها هم همراهش میاد و میره ...
میدونی بانو؟ من خونه شما یاد چرخش ایام و گرد بودن دنیا رو یاد گرفتم.
و ایمان پیدا کردم که هیچ چیز خوب و بدی نیست ، مگر اینکه توی سیطره ی علم الهی شما و خانواده تون باشه!
اصلاً خدا شما رو مثه پارتی خلق کرده برای بچه شیعه ها ...
که وقتی دلمون شکست و کارمون گیر افتاد و نداشتیم هیشکی رو ،
در خونه تون رو بزنیمو شما هم تاس جفت شیش برامون بندازی و حال خراب دل مون رو تعمیر کنی و ترمیم کنی!
اینجا نیومدم غر بزنم ها؟!
مثلاً نیومدم بنالم که این چه زندگی شد با این پدر معلوم الحال و مادر معلوم الحال تر ...
نیومدم گریه کنم که حوراء ، حامد بشه !
نیومدم که امیر نعمتی عصا قورت داده ، برام " امیر" بشه ...
فقط اومدم عرض ادب کنم خانم ...
فقط اومدم سلام بدم و بگم دلم تنگ شده بود براتون و دلم لک زده بود بیام بشینم همین جا و روبروی ظریح تون فقط عشقبازی کنم!
اومدم بگم شرمنده م که چادر مادرتون رو درآوردم و بخاطر لج و لجبازی با بابا یادم رفت چقدر دوست داشتم این پرده ی حیا و عِفَتِ خونه ی خدا رو ...!
من راس راسی دلم برای این چادر تنگ شده بودا؟!
می بینی بانو؟ انقدر دلم تنگ شده بود که خوشحالترینم که الان نمیام خودم رو به زور جا بدم که به حرم تون برسم ...
همین گوشه نشستم.
آخه نمیخوام بیام و خودم رو بهتون بچسبونم و تند تند حاجت های حفظی مو که از بر کردم ازتون بخوام و اگه دادین یادم بره که از کَرَم شما بوده
و اگه ندادین شروع کنم به غرغر و شکایت!
من چی بخوام که شما همین الانشم در قلب من به روتون چهار طاق بازه و دارین لمس میکنین این قلب شکسته رو ...!
و ترمیم میکنید این زخم های سر بسته رو!
هر چی شما کَرم کنی و بدی من به دیده منت میپذیرم و روی چشم هام میزارم.
مرض بدین درمانش خودتونید
غم بدین غمخوارش خودتونید
خوشی و شادی هم بدین اهلامش خودتونید!
شما که به کسی بد و کم نمیدین!
از صندوقچه ی شما فقط خوبی و مهر و شادی و عشق بیرون میاد ...
من راضی ام به رضای شما ...
ادامه دارد ...
#م_علیپور