برزگری پند به فرزند داد کای‌پسر، این پیشه پس از من تراست مدت ما جمله به محنت گذشت نوبت خون خوردن و رنج شماست کشت کن آنجا که نسیم و نمی‌است خرّمی مزرعه، ز آب و هواست دانه، چو طفلی است در آغوش خاک روز و شب، این طفل به نشو و نماست میوه دهد شاخ، چو گردد درخت این هنر دایهٔ باد صباست هر چه کنی کشت، همان بدروی کار بد و نیک، چو کوه و صداست سبزه بهرجای که روید، خوش است رونق باغ، از گل و برگ و گیاست راستی آموز، بسی جو فروش هست در این کوی، که گندم نماست نان خود از بازوی مردم مخواه گر که تو را بازوی زور آزماست سعی کن، ای کودک مهد امید سعی تو بنا و سعادت بناست www.modiryar.com @modiryar