شهادت همچو آفتاب‌گردانی است که جمال رویش را رو به سوی خورشید این منظومه زمینی می‌کند، و این ماییم که در کسوف تن سال‌ها زندانی شده‌ایم... او منتظر صبح‌دم است، به دنبال پرتویی از طلوع تا با لبخند گرمش خورشید را بسوزاند؛ و من طلوع نکرده غروب می‌کنم، دچار ابهامِ از بشارت‌های این شهاب‌های تو خالی از وصال معشوق خویش دور افتاده‌ام... ولی باز هم به ندای «هل مِن معین» من شمس‌هایی لبیک می‌گویند که قمرها را نورانی کرده‌اند... پس ای غنچه‌ی غمگین من، اندکی صبر سحر نزدیک است... «غنچه‌ی غمگین» ۱۲ آذر ۱۴۰۱