«هفت ضرب» ۲/۲ _ خرج کنی یعنی چقدر؟! نه گدا بازی نه خرج کردن... یه جای مرتب برای خواب به ماشینمون نزدیک شد، جلو نشسته بودم و شالم دور گردنم؛ یه نگا به من و بابام انداخت؛ _از کجا اومدین؟! _مشهد همون‌طور که دستشو می‌زد به سینش با همون لهجه شیرین جنوبی گفت: امشب مهمون خودمین... گفتیم لابد تعارف می‌کنه؛ ماشین رو پارک کردیم و پیاده شدیم. بهش که دست دادیم یه نوع خاصی ما رو بغل کرد، انگار که از روی وظیفه یا عادت باشه نه از احساس... آماده شد که ما رو ببره سمت خونش و جنوبی بودن خودش رو ثابت کرد؛ همون مهمون‌نوازی و مشتی بودن خاص خودش رو... حقیقتا ما رو خراب مرامش کرد. همین‌طوری که کف کرده بودم نشستم تو ماشین؛ تا حالا انقدر سریع اثر کار شهدا و خصوصا «هفت ضرب» رو ندیده بودم.(رازی است بین ما و بعضی‌ها...) ✍️ 🗓️روایت جمعه شب، ۲۶ اسفند