«قضاوت ممنوع!» ۲/۲ طبق معمول سلام کردم و جنوبی‌شکل جواب گرفتم؛ همون استقبال گرم و دل‌نشین. وقتی صحبت به مشهدی بودن ما رسید، کمی از دل‌تنگی‌هاش گفت؛ دوساله قصد سفر داره و فعلا درد فراغ نصیبش شده... دل بعضی‌ها مثل کبوتر پر می‌زنه و خودش رو به حرم می‌رسونه؛ مطمئنم گاهی دوری و فراغ از وصال و دیدار خیلی بهتره... این بزرگوار هم می‌خواست ثابت کنه نمی‌شود انسان‌ها را از ظاهرشان قضاوت! مثلا عجله داشتم، باید خودم رو به خانواده می‌رسوندم که اتاق فکر صدام کرد... لوکیشن اتاق طوری طراحی شده بود که اصوات قِرناکی به گوش می‌رسید و من رو به فیض می‌رسوند؛ موقع تجدید وضو همین‌طور که سعی می‌کردم افعالم با ریتم همراه نشه، دستم خوردبه کسی؛ عذرخواهی کردم و باتوجه به لباس‌های رَپِرطورش، دیگه مطمئن بودم با اکراه بهم نگاهی می‌کنه مثلا میگه خواهش می‌کنم؛ ولی باز برخورد جنوبی... وضو رو گرفتم و داشتم به سمت مقصد می‌رفتم که دیدم اومد جلو؛ _ سلام حاج آقا ترکیب شال سیدی و یقه شیخی و... همین میشه سوال شرعی داشت و دغدغه ماه مبارک و روزه گرفتن... این سفر هم پر شده از : ظاهراً نمی‌شود انسان‌ها را از ظاهرشان قضاوت کرد...! ✍️ 🗓️ روایت شنبه، ۲۷ اسفند