پادشاه دو عالم منم، غلام غلامان حسین...
خاک تربتش هم مرا به عرش میبرد، چه رسد همنشینی با همنشینان حسین...
با اندکی خواهش از حسین دیدم که، میدهد حاجت حتی گدای باب حسین...
آرزویم چه زود خاطره شد، شد نصیب من خاطرهای از خاطرات حسین...
دوشنبه ۱۴ آذر بود که به شوق ملاقات دوباره مادر شهید حسین زینالزاده با تاکسی از مدرسه اومدم خونه
مادرم که آیفون رو برداشت اولین چیزی که پرسیدم این بود: هستن؟! گفتن بله هستن
منم رفتم تو اتاق و منتظر موندم
تا اینکه گفتن مادر شهید میخواد بیاد
نمیدونم از وقتی گفتن تا وقتی اومدن چقدر فاصله شد ولی چون منتظر بودم طولانی گذشت
در این بین زمزمههایی گوشمو به سمت خودش جلب کرد، انگار که نباید چیزی رو میفهمیدم اما گوشم جلو جلو دنبال چیزی میگشت که میدونست نباید بشنوه
- خودش میدونه؟!
_نه
-(مادر شهید) دیشب که رفتم پای وسایل حسین...
همتم نشنیدن بود و عذابم فهمیدن، عذابی که ناشی از رسیدن به رؤیایی بود که ازش مطمئن نبودم و میخواستم اگر درست فهمیدم باهاش غافلگیر بشم... اما مأموریت و شیطنت گوش من به خوبی انجام شده بود و فهمیدم که فهمیدم...
اول عمه و مادرم اومدن تو و متوجه شدم نفر سوم مادر شهید هستن.
انگار چشمام منتظر بود، قلبم تاپ تاپ میکرد ولی میخواستم خودم رو به نفهمی بزنم تا بیشتر باهاش ذوق کنم...
چفیه سفید با طرحهای ریز مشکی، تسبیح قرمز پلاستیکی با ذرهای خاکِ درون شیشه به روی دستان مادر شهید...
این اتفاق نه در جای درست بود نه مکان و آدم درست، ولی دیگه به من یکی ثابت شده بود که شهدا فقط دست آدم خوبا و نوربالاها رو نمیگیرن... اتفاقا با امثال من خیلی خوب رفاقت میکنن...
مادر شهید رو به من کردن و گفتن که حسینآقا خیلی این تسبیح رو دوست داشته و خیلی همراهش بوده، انقدر که خیلیها سفارش کردن اگه میشه این تسبیح رو بدین به ما...
ولی جالب اینجاست که تسبیح پیدا نمیشده... انگار که حسینآقا بهش گفته فعلا خودتو یه جا قاییم کن تا وقت مناسب برسه...
وقت مناسبش شده بود ۱۱ ۱۲ یکشنبه شب، وقتی مادر شهید داشتن وسایل حسینآقا رو مرتب میکردن و شاید باهاشون حرف میزدن و من دقیقا همون موقع اینور شهر به مادرم گفتم خیلی دلم میخواد از حسینآقا یه چیزی بگیرم ولی روم نمیشه بهشون بگم... یه چیزی مثل لباس یا...
و شاید حسینآقا شد کبوتر نامهرسان من به دل مادرش که این تسبیح و چفیه رو ببر برای معین...
«
تحقق یک رؤیا»
#معین
دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۲۰:۳۰