بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر مهدی فاطمه
مانند دیدن خشکی برای سوارِ بر قایق شکستهای در دریا، مانند صدای زنگ کاروان برای گمشده تشنه در کویر، مانند شنیدن صدای پا برای آن زانوی غم بغل گرفتهی در ته چاه، مانند ابر سیاه به وقت خشکسالی برای آن پیرمردِ کشاورزِ در روستا،،،
درست هنگامی که فکر میکنم خورشید سیاه چشمانت برای همیشه بر من غروب کرده، هنگامی که خیال میکنم فریادهای من در سکوت غرق خواهد شد، هنگامی که امیدی برای دق الباب ندارم،
آغوش پرمهرت گرمتر از همیشه من را از کابوسِ سردِ یأس بیدار میکند و به دنیای مملؤ از رحمت و محبت تو بازمیگرداند؛ به یاد میآورم دستهایت را که سخت دستم را گرفته بودند و من به شوق سرابی خیالی آنها را رها کردم.
میدانم پدرانه چشمپوشی کردهای اما از آن شرم که دیدهای چه کردم چه کنم؟!
اکنون میترسم این فرزند ناخلف بازهم شیطنت کند، مارا به جبر هم که شده سربهراه کن...
«
آغوش»
#معین
یکشنبه ۲۷ آذر ۱۴۰۱