زاد و توشهام سنگین از گناه است و طولِ طریق ناامیدم میکند؛
عاجز، تنها و آشفته حالم؛
نه میتوانم چشمانم را به روی غایتِ این گذرگاه ببندم، و نه رمقی برای سعی و تکاپو دارم...
مانند کسی که غافله را گم کرده، لبانش خشک و پاهایش زخمی است،
انْقَطَعَ الرَّجَاءُ إلاَّ مِنْكَ؛ تمام امیدم به توست،
به زبانِ دل شیون میکنم،
إنَّ الإِْغَاثَهَ لِمَنِ اسْتَغَاثَ بِكَ مَوْجُودَهٌ؛
اگر آدمی با امید زنده است، تنها به امید فریادرسی تو زنده ماندهام و چنگ میزنم به ریسمان نجاتت...
مادر جان،
مَنِ اعْتَصَمَ بِكُمْ فَقَدِ اعْتَصَمَ بِاللَّهِ؛
دستآویز کردهام به حَبلُاللّه، به نخ چادرتان؛
به چادرِ سیاهی که اسبِ سفیدِ من است،
مرکبِ منادای
بانگ الرحیل...
جاده را هموار، مقصد را نزدیک و مسیر را دلنشین میکند.
«
سیاهِ سفید»
#معین
۲۴ بهمن ۱۴۰۱