ناگهان در صبح فردای یک شامگاه بهاری، آسمان به زمین آمد و شهر سفید شد. شاید خشم شب این دانه‌های لطیف، برای یادآوری زمستان است... خدایا! هوا بس ناجوانمردانه سرد است، سرما سخت سوزان و ره تاریک و لغزان است... تو گلی داری که عالم را گلستان میکند، جهان محتاج طلوع خورشید است؛ بیا و نظیر برف‌ها که ناگه آمدند، زمستان را «بَغْتَةً» بهار کن! «خشم شب» صبحی که دانه‌های برف غافلگیرمان کرد، ۶ اسفند ۱۴۰۱