به نام خدای عطر نرگس ها نرگس هایی که خبر از می دهند، خبر از چشم به راه بودن.🌱 🔸شب یلدا،قشنگ ترین وقتی که میشه پوستر ثبت نام رو منتشر کرد. اما قبلش اونقدر از حس و حال پارسال گفتیم که فکر کنم همه می دونستن قراره کی پوستر منتشر شه. ما برای بچه هایی که کرمان نرفته بودن از اولین لحظه که پارسال وارد کرمان شدیم و حتی قبلش، از حس و حالی که قبل از رفتن حتی موقعی که داشتیم با شوخی وسیله هامون جمع می کردیم، از وقتی که توی اتوبوس بودیم و دل تو دلمون نبود که زودتر برسیم. از وقتی پیاده شدیم. حتی از محل اسکان گفتیم و گفتیم تا رسیدیم به گلزار شهدا . 👈یه چیزی عجیب توی ذهنم مونده بود که برای همه گفتم. اونجا که میری انگار که حس و حالِ دلت رو یه عطر خاصی بهش میدن و چشم هات جور دیگه ای می بینه دنیا رو. اونجا که میری از اول اولش موکب هایی می بینی که فقطططط حال دلت رو می بره اربعین کربلا. راستی اونجا پارسال نم نمای بارون می پاشید تو صورتت و وجودت با عطر که انگار عطرش متفاوت تر از هر بود، جون می گرفت. دلم میخواست مثل عکس موکبا این عطر هم توی حافظم بمونه و موند. از صفی که دل تو دلت نیست زودتر جلو بره که برسی به اون مزاری که ارومِ دل تنگته. 🔸پوستر منتشر شد. یک دقیقه گذشت... حجم پیامک های واریزی اونقدر زیاد بود که ترسیدم خودم جا بمونم و سریع رفتم ثبت نام. به بچه های کادر هم گفتم که یه وقت جا نمونن. شب یلدا بود و تا آخر شب نزدیک بیست و خورده ای ثبت نامی داشتیم. بیست و چهار ساعت نگذشته بود که ظرفیت پر شد❗️ پیامی که برای لیست ذخیره از قبل آماده کرده بودیم و هیچ وقت هیچ کدوم فکرش نمی کردیم که اصلا لازم شه، برای بچه ها ارسال شد. 📌اصلا این ثبت نام عجیب ترین ثبت نامی بود که خودم تاحالا دیده بودم. 🔸چند نفر ورودی جدید داریم؟ بیشتر آمار از بچه های ورودی جدیده. چه خوب، آخه بچه های ورودی جدید هفته آخر رو هم کلاس دارن و هم امتحان. آخه مگه درس و مشق دنیایی، عشق رو کمرنگ می کنه؟ انتظاری که از مدت ها قبل تو قلب این بچه ها ایجاد کرده رو قانع می کنه که بیخیال سفر شه؟ 🔸بچه ها، بزنید بریم میخوایم مستند ۷۲ ساعت رو ببینیم. سالن اجتماعات سرده ولی میخوایم روایت سه روز آخر زندگی رو بشنویم. بعد از اینکه مستند تموم شد قشنگ معلوم بود چقدر به دل بچه ها نشسته و چقدر عشقشون به رو بیشتر کرده. 🔸مستند تموم میشه. یکی بدو بدو میاد سمتم که ببخشید ثبت نام تموم شد؟ اینقدر با ذوق گفت که اصلا دلم نیومد بهش بگم آره، خیلی وقته ثبت نام بسته شده و خیلی وقته صحبت کردیم حتی چهل نفر به ظرفیت اضافه کردیم و هنوز هم از یه پایگاه فقط بیست نفر تو لیست ذخیره اند. لیست ذخیره هایی که هر ده دقیقه یکبار بهم پیام می دادن: ببخشید ظرفیت باز نشد؟ ده دقیقه دیگه: ببخشید مزاحم میشم ظرفیت باز نشد؟ به خدا بگید کف بشین تو اتوبوس میشینم ولی بیام. یکی که دانشجوی بندر عباس بود و مدام زنگ می زد که میشه همراهتون بیام؟ لحظه آخر هم که باشه خودمو می رسونم، همه چیزم آماده هست. و خیلیای دیگه ای که تو لیست ذخیره نبودن ولی دلشون پر می کشید که بیان. ولی باید بهش می گفتم، مستقیم نه چون اتفاقای عجیبی موقع ثبت نام افتاده بود و یه جوری یک لحظه از دستمون در رفت که بعدش فهمیدم چقدررر اونی که بخاطر این اشتباه محاسباتی به لیست اضافه شد، مهمون ویژه . 💠اونجا بود که برای چندمین بار توی تشکیلات فهمیدم هیچی دست ما نیست و کس دیگه ای داره پیش می بره . بهش گفتم توکلت به خدا باشه، چون این جمله خودش خیلی از اون کسایی که تو لیست ذخیره اون اخرا بودن رو به سفر دعوت کرد. یکی دیگه که بخاطر پر شدن غیبت هاش انصراف داده بود، اومد سمتم که میخوام فردا برم با استاد حرف بزنم هرجور شده راضیش کنم، میشه ظرفیت باز شه‌‌؟ با اینکه شرمنده تک تکشون شدم ولی قول دادم رسیدم مزار تک تکشون رو توی ذهنم بیارم. ✨ولی هم من و هم اونا می دونستن که رفتن کجا و نائب الزیاره بودن کجا. راوی: یکی از خدمتگزارانِ . 📌کاروان اعزامی از استان فارس ادامه دارد.... 1⃣ ➖➖➖➖➖➖ معاونت فرهنگسازی بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان فارس @mohallemfars