نثر طنز تذکرة البرانکارد
نویسنده: محمد قریشی
آن سالک طیار، آن سفینه سیار، آن همدم بیمار، برانکارد نامدار، که مولود آمبولانس است و کرامتش مشهور و ریاضتش مذکور.
آورده اند که آن مخلص در بندگی در ابتدای زندگی با پای خود به نزد افراد بیمار میشتافت؛ و وی را بر دوش میکشید؛ و به نزد آمبولانس می آورد. روزی در ماموریتی زمین خورده، و نخاع وی منقطع شد؛ و چون بیمه از کار افتادگی شامل وی نشد، مجبور به ادامه فعالیت گشت، و از آن پس، یکی از صحابه دوپای وی، و دیگری دو دستانش را گرفته، و بر بالین بیمار میبردند. به پاس همین کوشش و جوششش، محبوب عوام شده بود. چنان که برادر منفورش تابوبت بر وی رشک میبرد و حسادت میورزید.
در کتاب مسطتاب کراماتالبرنکاردیه نقل کردهاند که روزی وی به خانهی برادرخواندهاش تخت خواب که در منزل یکی از مدیران بیمه مشغول به خدمت بود رفت. برانکارد از وی سوال کرد که جناب مدیر قبل از خواب در چه فکریست؟ تخت پاسخ داد: تا حدود ساعت یک شب، مرا شرم آید که بگویم در چه فکریست. اما پس از آن به این میاندیشد که عمل پیوند دست و انگشت و پا را نیز در زمره اعمال زیبایی قرار داده و از پوشش بیمه حذف کند. برانکارد سوال کرد که با چه ادلهای وی را این چنین قصدیست. تخت پاسخ داد: عدله او این است که هر که را دست و پا هست در نظر خلق زبیاتر نماید. بنابراین پیوند دست و پا موجب زیبایی و در زمره اعمال زیباییست.
در همین حال صدای فغان بلندی در خانه طنین انداز شد و برانکارد را خبر آوردند که انگشت مدیر به ضرب ساطور قطع شده. برانکار روی برگرداند و گفت مرا تنها در زمانهای اورژانسی وظیفهی کار هست و در موارد مربوط به اعمال زیبایی بر من وظیفهای نیست. اما با پایه در میانی تختخواب، برانکارد بر بالین آن مدیر که برآنکارد خورده بود رفت و وی را به بهداری رساند.
#محمد_قریشی