#ارسالی_مخاطبین
سلام
امروز به صفحه ۶۲ کتاب یکی مثل همه رسیدم.
عاشقش شدم
عاشق ....
داستان غم انگیز و ناراحت کننده ای نیست برعکس خیلی هم جالب و خنده داره...
اما نمیدانم چرا با خواندن هر خط از داستان همراه با لبخند از کار های آقا دیوید انگار ته دلم زخمی کهنه به طرز فجیحی سر باز میکنه ، انگار اسید ریختن روش و اشک در چشمم حلقه میزنه ...
یاد بچهگی هایم که سیّدی که پیش نماز مسجد ما بود و برای بچه هایی که مسجد می آمدن و به سوال های آسان آقاسیّد جواب میدادند جایزه میداد... افتادم
اما بعد از گذشت نه چندان طولانی با برخورد بد یکی از اهالی محل در مقابل همه نماز گذاران از مسجد ما رفت و بعد از او هر روز حضور بچه ها و نوجوان و جوان ها از مسجد کم رنگ و کم رنگ تر میشد تا جایی که فقط به هیئت امنا و چند نفر پیر مرد و پیر زن رسید...
اون بنده خدا خیلی چیز ها را تحمل کرد از تهمت گرفته تا طعنه و قضاوت اما روزی که اون طور باهاش برخورد کردن رفت و دیگه بر نگشت.
یادم نمیره روزی که برادرم با گریه از مسجد برگشت و گفت دیگه نمیخام به مسجد برم.
یادم نمیره با چه برخوردی یکی از پیرمرد های مسجد درخواست اذان گفتن برادرم را رد کرد...
الان اگر برادرم کاهل نماز شده... و در مشکلات زندگی گاهی به خدا شکایت میکنه... مسئول این کیه ؟!
باشه یه چیز دیگه هم بگم که بیشتر به عمق فاجعه پی ببرید
روزی من و عده ای از دوستانم خواستم در مسجد مان مسابقه قصه گویی برگذار کنیم که هیئت امنا گفتند نمیشه مسجد که جای این کار ها نیست و... با حاج آقای مسجد صحبت کردیم و واسطه قرار دادیم باز نشد یکی از بزرگان را واسطه قرار دادیم باز گفتند اینطور نمی شود که با حرف هر کسی ما اجازه بدیم که هر کسی هر کار دلش میخواهد بکند... اختیار مسجد از دست مان در میرود...
انگار... کسی در حیطه امپراتوری اش تجاوز کرده... گُر گرفته بود و کلمات را که از ترکش های جنگی خشن تر بود به سمت من شلیک کرد.
از آن روز سه سال و اندی میگذره و دیگه تو اون مسجد برنامه ای گرفته نشد.
فاجعه به همین جا ختم نشد بعد که خواستیم در زیر زمینی های یکی از حوزه ها که جای خوبی برای بازی و ورجه ورجه بچه ها بود برنامه کار گاه بازی برگذار کنیم بخاطر چاپ نکرد اسم حوزه در پایین تبلیغات مان با چه برخورد ها و حرف ها که بر نخوردیم ...
میخواستم به اون کسایی که دارن کار میکنن بگم لحظه ای نا امید نشین و دست از کار نکشید... مشکلات هست
اما خدا اگر توانایی اش را در شما نمیدید این حس که باید بروی دنبالش را به شما نمیداد و به اذن الله عده کم بر عده زیاد پیروز میشه . انشاءالله
👈
انشاءالله از هفته آینده، همزمان با چاپ و توزیع کتاب #شمعون_جنی ، جلد سوم کتاب #یکی_مثل_همه هم عرضه خواهد شد. به محض آماده شدن، اطلاع میدم.